عاشق روی توام غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو او نام تو را همیشه به لب داشت روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو او آرزوی دیدن رویت را حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو آن لحظه ای که دیده...
همیشه با منی، ای نیمه ی جدا از من بریده باد زبانم، چه ناروا گفتم تو نیمه نیستی ای جان تمام من هستی من از تو، روی نخواهم تافت من از تو، دل نتوانم کند
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
در ببندید و بگویید که من جز او ، از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست ، بگویید آن دیرگاهیست در این منزل نیست
گه مرا پس می زنی گه باز پیشم می کشی آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه ... !
وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد
من برای زندگی تو را بهانه می کنم
میشود من به هوای تو کمی مست کنم بوسه بر چشم تو و هرچه در آن هست کنم می شود چشم ببندی و نگاهم نکنی من خجالت نکشم آنچه نبایست کنم
از همان روزهای اول مُدام به این فکر می کردم که دوستت دارم را کجای دلت بگویم قشنگ تر است
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
خواب نمیبرد مرا کرده دلم بهانه ات هر طرفی نظر کنم مانده به جا نشانه ات
هر روز منم بی تو و من بی تو و لاغیر .... تکرار و تکرار و تکرار و تکرار ...
گر یکی هست، سزاوار پرستش به خدا تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
حرف امشب و دیشب نیست من مدت هاست تو را از خدا آرزو می کنم
امشب این کافه مست تر از من است روی تمام صندلی ها تو نشسته ای
کیستی ای مهربان ترین؟ که من این گونه به جد، در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم ؟ کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟ تو کیستی که در خیالم من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم به کنارت می...
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند
اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من
هوایت می زند بر سر دلم دیوانه می گردد چه عطری درهوایت هست نمی دانم نمی دانم
تو را به جانم انداخته این عشق
آسمان سرخ است و غروب نزدیک با غروب آفتاب پرتو زندگی نیز در جزیره غروب می کند صدایی نیست جز فریاد دردناک سکوت و تنهای تنهایی و هیچ کس نیست
تو هم به من فکر می کنی آنقدر که من به تو ؟
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم