متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
ترانه عاشقی
هردوتامون زندگی و سوزوندیم
عاشقی و به آخرش رسوندیم
چشامون و رو خوبیامون بستیم
اینجوری شد رؤیامون و شکستیم
دستامون و از همدیگه بریدیم
واسه اینه همیشه ناامیدیم
دل به دل همدیگه ما نبستیم
اینجوری که ما تک و تنها هستیم
بجز خطا از این وفا ندیدیم
از...
بوسه های گرم
نگاهت را به من بدوز
در سوز بیقرار این زمستان مرموز.
که گرم است هنوز
آن بوسه های دلسوز
در این خزان سرد و جانسوز.
نگاهت را به من بدوز.
حسن سهرابی
چه خوش خیال بودیم
که کوی یار بودیم
در این فریب هستی
در انزجار بودیم
ما در زوال بودیم
در فکر یار بودیم
میان رقص غمها
در انتظار بودیم
ما بیقرار بودیم
چون جویبار بودیم
اندر خیال این دشت
در انفجار بودیم
در روزگار سختی
ما در غبار بودیم
یا...
با این دلِ دلتنگ چه باید بکنم
با باطنی از سنگ چه باید بکنم
با اینهمه نیرنگ میانِ من و تو
با این دل صد رنگ چه باید بکنم
دلم چه دیوونه شده
عاشق میخونه شده
میون بزم آدما
تنها و بی خونه شده
بیا که عاشقت شدم
محو دقایقت شدم
میونِ دریای غمات
اینطوری قایقت شدم
بیا که شیدا شده دل
عاشق و رسوا شده دل
برای دوست داشتنِ تو
بدجوری تنها شده دل
شبام همش پُر از...
کاش آدما با همدیگه
یه خرده مهربون بودن
توی قفسِ زندگی
واسه هم همزبون بودن
کاش که محبت واسه ما
دیگه یه آرزو نبود
کنارِ هم بودنامون
اینقده بی صفا نبود
کاش خدا هم روی زمین
یه خونه یا یه کلبه داشت
واسهٔ هر آدمی اون
جایی واسه همیشه داشت
هوا بس سرد و بی روح است
نفس چون مرگ و اندوه است
میان صبحِ آزادی
دِلَم
گِریان و مجروح است
همان زندانِ مفتوح است.
باران که می بارد
شهر پُر می شود از بوسه های
نیمه کاره اَبرها،
که در شب وصالشان
بی مهابا
هم آغوش شدند،
غافل از آنکه رعد
بیرحمانه سلاخیشان خواهد کرد.
یک عمر در این دایره تکرار شدیم
در بازی زندگی گرفتار شدیم
با اینهمه تکرارِِ بازیِ مرگ
در وادی بندگی چه هوشیار شدیم
ای یار به یکباره مرا درد شدی
دزدیده ز من چه دیدی و ترد شدی
از زیرکی ات به عمق جان فهمیدم
نادیده بیامدی و همدرد شدی
ای کاش دلِ ما اسیرِ نیرنگ نبود
همفکرِ گناه و فتنه و ننگ نبود
با اینهمه کشتار در عالمِ ما
در فکرِ سلاح و جبهه و جنگ نبود
دلم تنهای تن ها شد دوباره
شبیه مرغ مینا شد دوباره
در این دریایِ مواجِ زمانه
اسیرِ موج غمها شد دوباره
ای کاش گِدا به پادشاهی نرسد
این اهل خطا به جایگاهی نرسد
با این همه تزویر در خانه ما
هیچ اَهرمنی به جایگاهی نرسد
حسن سهرابی
بی صدا مهر و وفا و بندگی ها در گذشت
بی هوا مهر و وفای زندگی ها در گذشت
لاجرم بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت
بی وداع عشق و صفای زندگی ها درگذشت
sohrabipoemحسن سهرابی
( بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت)
بیصدا عشق و وفا و بندگی از حد گذشت
تا که بستم چشم خود یک لحظه یارمن گذشت
بی دفاع عشق و وفا در زندگی شد سرگذشت
حسن سهرابی
Sohrabipoem
من از خشم هستی بلا دیده ام
که از رنج و سختی شفا دیده ام
ندارم شکایت ز دنیایِ دون
من از چشم خود هم جفا دیده ام
حسن سهرابی
پُر کن از سوسن و سنبل همهٔ ذهنت را
و تُهی کن همهٔ نفرت را،
قلبتان را پُر از مهر خدایی بکنید.
بگذار که تنها
بِرَود تا ته آن ثانیه ها.
دِلتان را بسپارید به باد.
بسپارید به دستان خدا.
بوی بهار در تن ثانیه ها پیچیده است،
بگذار که...
چه دل انگیز است،شکوه بهار
در اندوه زمستانِ بیقرار
در هیاهوی کلاغ ها و کفتارهای بی تبار
شکوفه های سر برآورده از سوز خزان
نشان از روییدن جوانه هاست
زمان پریدن پروانه هاست
فرمان دل بریدن از بهانه هاست.
و چه دل انگیز است،دمیدن سرود عشق
در ساز هستی.
خزانِ...
دانی که فرهاد چرا غمگین است
از این همه اخلاص چه دل چرکین است
امروز که بینی دلش غمگین است
اندر غم احساس آن شیرین است--------
شاعر حسن سهرابی
دِلَم اَندیشه را بی تاب می دید
تمام بیشه را در خواب می دید
میان اینهمه فریاد مرداب
تبر بر ریشه را جذاب می دید
حسن سهرابی
دانی که مرا طاقت بسیار نمانده است
در چهره من گریهٔ به اجبار نمانده است
اندر پس آن چهرهٔ غمبار
در حافظه ام چهرهٔ آن یار نمانده است
در چشم تو از هوس هوایی باشد
گمراهی و عشقِ بی وفایی باشد
از آنچه شود سهم تو در راندن من
تنهایی و درد بی شفایی باشد