متن تنهایی شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی شب
از سوت های بلند قطار
که به آهی جانسوز می ماند
بازهم معلوم است
که نخواهی آمد
گویی بازهم در داستان شب
تار مویی سپید خواهد شد ....
از لحظه های بی تو بودن سخت بیزارم
مثل هوایِ دودی و ابریِ سیگارم
از سرخیِ سیلیِ دنیا روی افکارم
هر نیمه شب با خاطرت تا صبح بیدارم
دیوانه و دلداده اما با تنی خسته
چون قاب عکس کهنه ای بر روی دیوارم
با بغض خفته در خطوط تلخِ...
رها نکن دست مرا،
در این هجوم سرد تنهاییِ شب.
سرکارِ شب، مرورِ خاطراتِ دور
یادِ تو که همیشه توی دل میسوزه، پر از شور
عشقِ تو مثل یه شعله در دل شب
که میسوزونده، اما نمیذاشت تموم بشه، بیحس و بیتب
شبی که بیتو تنها بودم، مثل کابوس
دور از تو، زندگیام بیهدف، بیهرگونه پیشرفت
یادِ تو مثل یک...
عشقت را فریاد زدم در دل شب
اما صدایش را نشنیدی وفقط خاطرهایت دردلم جا ماند💔
با خیالش..،
تا صبح سحر بیدارم.
شب ها غرق میشم توی رویای تو...!
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفشهای تو پشت در باشد...
شب به سر شد، ماه گم در پیچوتاب ابرها
گریه میافتد به جانِ پنجره، بیدل، رها
باد، آوازش شکست از شاخههای نیمهجان
برگ میرقصد به روی کوچه در یادِ صبا
خشت بر خشتِ دلم لغزید و ویران شد تمام
قصهام را ریخت بر دیوار، دستی بیوفا
چشم بستم، تا نبینم...
چشم من چون چشمهای خاموش در شبهای تار
دل ولی چون آتشی در سینه دارد روزگار
در دل آیینهها گم گشته تصویرم هنوز
میتراود از شکست خویش، نوری بیغبار
باد میرقصد به شوق گریهی یک برگ خشک
مینوازد نغمهی مرگ و حیات از تار و مار
ماه پنهان در نقاب...
در شب بیتابیام، مه به دعا، ماه به راز
خواب من و گریهی شب، آه به جا، ماه به راز
موج غزل در دل باد، قصهی خاموشی باغ
چشم من و سایهی تو، راه جدا، ماه به راز
شعله و شبنم به هم، زمزمهی گریه و شوق
خاک من و...
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
وداع بی پایان"**
باران میبارد و پنجرهها گریه میکنند،
یادت میآید و قلبم زخمی میشود...
چطور فراموش کنم دستانی را که گرمایشان،
حتی برفهای زمستان را آب میکرد؟
تو رفتی و من،
ماندم با سکوتهای تلخ دیوارها،
با عکسهای قدیمی که حالا فقط سایهاند...
سایههایی از خندههایی که دیگر نیست....
من نباشم چه کسی دست کشد بر سر تو...
چه کسی نیمه شبان بوسه زند بر لب تو...
من نباشم چه کسی عشوه و نازت بخرد...
چه کسی جان بدهد واسه ی خندیدن تو...
چشمهایم به ستارههای خاموش دوخته،
و قلبم در حسرت یک شعلهی دور میسوزد،
صدای سکوت، غمگینترین سرود جهان است،
که در دل شبهای تار، جاودانه میپیچد
هجوم می آورد دلتنگیها درشب
میمکد عصاره وجودم را
می رباید خواب را ازچشمانم
تورا می بینم
و کارگردان سناریوی با تو بودن میشوم
مثل هر شب. شب من بی تو چقدر بارانیست.
"دو سرگشته"
در گسترهی بیکران شب، من و جادهی تنهایی همسفر شدهایم، گویی که زمین تنها برای ما میچرخد و ستارگان برایمان چشمک میزنند. این راه بیانتها که پیچوخمهایش را با سایهی غبارآلود خاطراتم در آغوش گرفته، مرا در سکوتی وهمآلود فرو میبرد؛ سکوتی که تنها پژواک گامهایم را در...
شبی ماندهام بیصدا، بینفس
دلم خسته از رفتنت، بیقفس
نه دستی، نه آغوش، نه شانهای
فقط یاد تو مانده در هر نفس
در غربت هر غروب
در انتظار رسیدن شب می مانم
تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید
که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
شب را به دندان می گیرم...
اما
از خیالت می ترسم...
با خیالت
سَر می کنم
لحظه های تنهایی هر شبم را
و می نویسم
غزل عشق را
بر تار و پودِ وجودم
تا آن زمان که بیایی
و بخوانی واژه واژه ی آن را
لابه لای خاطرات هر شبم.
گم کردم سیه چشم تو را.
دارد احساسم، سپاس از «تو»؛ که گشتی یارِ من؛
گشتهای یارِ دلِ تنهای شببیدارِ من!