متن تنهایی شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی شب
بی رخ ماه روی تو.
شب به چکار آیدم.
پلنگِ خوش خیالِ شب !
ماهت را بردهاند
تو در این تاریکی
به کدام قابِ محال،
روشندلی ؟
قرار است
سال نو بیاید
شبی بیشتر را
تحویلِ شب دهد
و کم سوتر کند
چشمِ اتاقم را...
شاید بد نباشد
آن چیز
آن چیزِ در آینه
که از هر سو، شکلِ تنهاییست
با دقت بیشتری
نبیند!
همچون رقص قاصدک همواره در لبخند باد
یا بلور سایه ای با بغض خفته بیم و داد
کرده پژمان صاعقه در جسم گلبرگی کنون
نقطه آغاز شرح یک تگرگی دل زخون
کاروانی شب رو ای دل زیر نور ماهتاب
چهره ای آراسته اندر پس و زیر نقاب
بید لرزان دستخوش...
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیدم تمام شهر به من پشت کرده...
تا صبح، قطره قطره به روی مزار خود
بی تو شبیه شمع، سراپا گریستم.
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
تو میدانی
که هنوز در همین نزدیکی ها
پشت پنجره ی قدیمیِ ستاره ها
سکوتِ تو را
با قلمِ نیلیِ باد
روی عکسِ شب مینویسم...
شاید فردا
در غبار این خیابانها
که ماه گُم شد
و پالتوی تنهایی اش را
گردنِ فصلها انداخت،
آوازِ قاصدکی را بشنوم
که از هزارویکمین...
گاهی نمیشود که نمیشود
زندگی در پیچ و خم خود، گم میشود
آسمان تاریک است و باران میبارد
دل ما به یادِ تو، غمگین میشود
شوقی در دلِ پنهان دارم هنوز
اما گاهی عشق، دور میشود
خطی از یاد تو را مینویسم
در دل شب، غم به خواب میشود
یار...
هر شب در اتاقم خاطراتت را دار میزنم..
مرغ جانم
آتشی خورده به جان و جگر من که نگو
ترسم از دوزخ عقبی شده کم در نظرم
بس که بی تابم از این بی کسی و دلواپسی
روز و شب میکده ام ، در تب و تاب سفرم
کنج میخانه دگر غصه ندارد دل من
ساقی و باقی...
بیدارم
چون
امشب
زورِ
غم
بیشتره (:
در دل شب، سایهها پرنور میسازد مرا
سوز سرد سینهام مستور میسازد مرا
چون نسیمی بر فراز باغ خاموش و خموش
نغمهی باد سحر مسحور میسازد مرا
چشم دریا، موجها در سینهام میافکند
اشک نیلوفر در آب معمور میسازد مرا
در خزان، برگ زردی در غروب افتادهام
باد پاییزی مرا...
کاش جای ماه بودم
انگشت نمای هر شب تو
هر شب مرا خیال تو...
آید به مهمانی من...
در هنگامه ی هر غروب
صحنه ی غم انگیز
کابوس تکراری نداشتنت
به استقبال چشم هایم می آید
تا که در تاریکی مطلق
بر لب پرتگاه شب بنشینم و
سقوط آرزوهایم را
نظاره کنم
چگونه فراموش کنم شبهای بی تو را...
وقتی که آغوشم بهانه میکند آغوشت را...