شعر طبیعت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر طبیعت
باد، نوازشگر روسری سبزم شده، میرقصد، میپیچد، قصهای از رهایی در گوشم زمزمه میکند. طلاییِ غروب روی تن شهر لم داده، و من در میان این رنگها، سبکتر از خاطرهای در باد، بهار را نفس میکشم.
تو بگویی “صبح بخیر”،
آفتاب زودتر از همیشه بیدار میشود،
پنجرهها دهان باز میکنند
تا عطر تو را نفس بکشند.
دستم را که میگیری،
درختان از شوق
شکوفههایشان را روی پیراهنم میریزند،
و کوچهها پر از ردپای نور میشوند.
باران اگر ببارد،
تو را بهانه کرده است،
و اگر نبارد،...
درخت افتاد
نه فریادی
نه دستی که یاری کند
شاخههایش هنوز
در خوابی سبز
اما ریشهها
در تن زمین گریستند
رهگذر آمد
چشم بست
و گذشت
آبشار، در دل صخرهها میریزد به شتاب
تا به دریا برسد، با سقوط های بیحساب
در مسیرخود، چه زیبایی و اقتدار دارد
که در دل سقوط، مقصد را در بر دارد
چو قطرهای که از کوه فرو میافتد به خاک
در دل شکست، آرامش دریا را مییابد پاک
زخم دل،...
ایستاده مرا بگیر باد!
این عکس باید برسد دستِ بهار
برسد دستِ زنانهترین شاخهاش
باید ببیند که روزگاری
برگها
از دستِ تنهایی
به خش خشِ خود
میافتادند...