متن خدا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خدا
                    
                    
                    ☔️♡ گذشت و گذشت تا اینکه
یه روز دختر قصه فهمید...
هیچکس جز خدا براش نمیمونه :) 
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
                
                    
                    
                    گل از تو پرپر دل از تو خالی کجا بگردم ترا بیابم؟
کجا بگردم ترا بیابم، ترا بگردم کجا بیابم؟
 
پناهِ انسان! دلیلِ عصیان! سر از تو پایان،من از تو ویران 
در این بیابان در آن بیابان کجا بجویم که تا بیابم
شروعِ هستی،شروعِ مستی،تو ای دلیلِ خدا پرستی
خدا...
                
                    
                    
                    وزید نسیم،
--به گوش زمین
□
چه زیباست؛
    --صدای خدا...
                
                    
                    
                    خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد
زیبا باشیم
                
                    
                    
                    خدا از وقتی که دل را به من داد
همیشه کار مشکل را به من داد
خودش یک لحظه شد دریایی ات کرد
نگهداری ساحل را به من داد
                
                    
                    
                    حق هر آنچه لازم باشد
را به تو خواهد آموخت
تنها لازم است که تو آمادگی کافی برای حضور خدا
در زندگی ات را داشته باشی
در هر ماجرایی به جای اینکه
بپرسید چرا من؟
سوال کنید:
چه درسی برای من داشت؟
                
خدایا من به غیر از تو که دارم مگر؟؟
                    
                    
                    این عید پراز عطر دل انگیز خداست 
    سرشارترین آینه ی خاطره هاست
  نوروزخوشت همیشه رنگین باعشق
   آراسته بادلی که همراه خداست
                
                    
                    
                    خدا بهترین همراه است برای آرزوهایی که داریم ، برای حالِ خوبی که آرزو داریم و برای دردهایی که برای کشیدنشان طاقتی نداریم !
بالاخره روزی ، آسمانمان میزبانِ رنگین کمانِ همدلی می شود و لب هایمان دوباره فرصتی برای خنده دارند .
 خدا آماده است برای شنیدن ،
جهان...
                
                    
                    
                    به خدا که بسپاری، خودش حل می شود. خودم دیده ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می کرد و نتیجه را نشانم می داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...
        
       تو حق نداری با ضربه...