نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است
زیر باران فکر کردن دست به کوچههای شهر ساییدن شهر را در آتش و رؤیاها بوسیدن حس کردنِ اینکه همهچیز را میتوانی در آغوش بگیری جا دهی زمانی خیسشده را در خود حس میکنم زمانی گریسته را خیسی از زرد و نارنجی و کلاغ از حملهی تاریکی و آتش آنقدر...
او دیده بود از اولِ پاییز هرشب به یادت شعر میخوانم فهمیده بودم زیرِ این باران تو میروی من خیس میمانم آبان شدم در اوجِ بی مهری ابری شدم اما نمیبارم بعد از تو این پاییزِ لا کردار گفته هوای بدتری دارم آنقدر از عشقت نوشتم که ما دسته جمعی...
خاطرات عطر میپراکنند وقتی شهر خیس میشود.
دوستت دارم ای دورترین عشق محال نبودنت را هیچ بودنی پر نمی کند، دل آشوبم چشمانم خیس باران است؛ از سکوتت می هراسم تو جان منی صدایم کن...
با صدای گریه ی ابرها جوانه ی اندوه زد خاطرات خیس خورده ای
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
این بوده سهمم از تو یه قلب داغونو / چشمای خیس
برخی از مردم باران را احساس می کنند؛ دیگران فقط خیس می شوند...!
دو تا عاشق زیر بارون یکیشون خیس یکیشون نیس...
با چشمای خیس ایموجی خنده نفرستادی تا بدونی دنیا دست کیه رفیق...!!
میخواهی دلتنگت نباشم ! انگار که بخواهی شیروانیهایِ رشت خیس نباشند .. انگار که بخواهی زمستانهایِ الموت سرد نباشند ... انگار که بخواهی پاییزهایِ روستایِ چنارِ کاشان زرد ! دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد ... من هم سالهاست میخواهم کنارم باشی ...
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟! ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست چه سرخ چه سبز چه غنچه ....