متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
نور کوچک من
امروز که هوای اتاق گرفته بود
امروز که تمام دلم تاریک و نمور بود
امروز که سقف خانه شکسته بود و از گوشه اش آب می چکید
آمدی
به زندان انفرادی کوچکم تابیدی
با خودت نور را رقص را و شادی را آوردی
و من سرم را...
امشب در تاریکی های آسمان ، به دنبال دو چشم میگردم
دلم آغوشی گرم از جنس عشق می خواهد
به گمانم روزی تجربه خواهم کرد
من می دانم، عشق های حقیقی هنوز وجود دارد
هنوز هم می شود غرق نگاهی شد و همه چیز را فراموش کرد
هنوز هم می...
عصر بود و خاموش بود چراغ های خانه...تو آمدی و نور شد و روشنایی...
چیره شدی به تمام تاریکی ها...انگار تو آمدی که خدا عاشقم شود..
من زمینی عشق آسمانی توام ای زیبای دلفریب قلبم...
جوانه زدم شکوفه کردم در این دلبستگی ممنوعه ام...
تو مرحم باش برای زخم های...
امشب در تاریکی های آسمان ، به دنبال دو چشم میگردم
دلم آغوشی گرم از جنس عشق می خواهد
به گمانم روزی تجربه خواهم کرد
من می دانم، عشق های حقیقی هنوز وجود دارد
هنوز هم می شود غرق نگاهی شد و همه چیز را فراموش کرد
هنوز هم می...
دوست داشتم از ماه بیایم، از فرسنگها راه دور
از کهکشان های راه شیری، از عمق ستاره های طلایی چشمک زن
از بند بندِ ابرهای منهدم آسمانی
از ارتفاع سبز ...،
از خدایی دور
که در آسمانی پر ستاره و خورشید ما را نگاه میکند
رعنا ابراهیمی فرد
همه ی دستها دستی می خواهند که روزی گرم و محکم بگیرتشان، دستی پر از هوایت را دارم های بی انتها
همه ی چشم ها چشمی می خواهند که به معنای تو بی نظیری نگاهش کند
همه ی لبها لبی می خواهند،که با گفتن دوستت دارم تسکینی باشد برای روزهایی...
همیشه بعد از سالها به اشتباهمان پی می بریم
سالها بعد از جوانی،سالها بعد از عمر رفته!
یک تصمیم گیری درست و به موقع می توانست
ما را از سال هایی پر از عذاب باز دارد
اما نتوانستیم...
همیشه از تنهایی به یک پناهگاه ناامن پناه بردیم
و آخرمان شد...
طولی نکشید
که فهمیدم جزء خودم
هیچ کس نمی تونه کمکم کنه
جزء خودم هیچ کس
از خنده های ته دلم شاد نمیشه
جزءخودم کسی حال دلم رو نمی فهمه
پس فهمیدم ...
قدر خودمو خیلی باید بدونم
رعنا ابراهیمی فرد
بعضی خاطره ها را نباید نزدیکش شد
نباید خواست که دوباره تکرار شود
نباید مزه اش را تغییر داد
گاهی ...
خاطره ها با بازگشت ها به همان نقطه
نه تنها به مذاق خوش نمی آیند ،
بلکه ...
ناب ترین
لحظه های زندگی را هم خراب میکنند
رعنا ابراهیمی...
کاش من خانه ات بودم تا شب به شب خستگی هایت را برایم می اوردی
کاش من بالشتت بودم که شب ها سر روی صورت سردم بگذاری و بوسه بارانت کنم
و یا کاش من پیراهنت بودم تا صبح به صبح لمس کنم آغوش تورا
کاش من شیِ کوچکی بودم...
تو غریبه ترین آشنایی بودی
که من
در نگاهت خودم را جا گذاشتم
برای ابد
و انتظار آمدنت مرا کور کرد
درست مثل ذلیخا
گوشی ام زنگ می خورد
سراسیمه خودم را به آن می رسانم
نفس نفس می زنم.
شماره ی تو نیست... بی تفاوت گوشی را زمین می گذارم. امروز درست سه سال و چهار ماه و سه روز و ده ساعت و دو دقیقه است که تو رفته ای و من...
روزی کتابی خواهم نوشت
خوش شانس ترین زنی که تورا داشت
و بدشانس ترین زنی که نمی توانست برای ابد گم شود در آغوشت...
و این است ماجرای تمام عشق های نیمه کاره
در اوجِ خواستن باید بروی و ادای نخواستن را در بیاوری با لبخندی به پهنای اقیانوس آرام...
گاهی به نبودنت فکر می کنم...
به شب های طولانی که ممکن است
هرگز طلوع خورشید را نبینم.
گاهی به نبودنت فکر می کنم...
به عطر آغوشی که سهمم نمی شود و من
تیتر می شوم میانِ واژه ها با خطی درشت
شیوا به وقتِ دلتنگی
گاهی به نبودنت فکر...
صدای هوی هوی باد
ته مانده ی خاطراتِ سرم را تکان می دهد...
خورشید مدام زیر ابرهای سرگردانی که اینطرف و آنطرف پرتاب می شوند. پنهان می شود.
سرم به سمت آسمان برای درد و دلِ کودکانه کج می شود. انبوهی از سوال ها درون مغزم بی نظم رژه می...
دیگر گله ای نیست...
تا سنگ هایمان را واکندیم
مسیرم شد سر تا سر سنگلاخ .
دیگر گله ای نیست...
کور ها گره شدند
پروانه ها آب شدند
شمع ها مردند
دیگر گله ای نیست.
محمدرضا دهگان
دارد می آید ...
خورشید وعده ی دیدار نسیمش را داده
و قلبها در تپشی هیجان زده
این را مکتوب کرده اند
دارد می آید
و نگاه ها در آینه های به انتظار کشیده
صف ایستاده اند
سلام ای بهارِ زندگی
دستهای ما ...
بعد از طوفانی سرد
دلش هوایت...
آدم خسته اصلا نمیدونه چی داری میگی؟!
دیگه چیزی از دنیا نمیخواد
که از دستت ناراحت هم بشه
یه دنجِ فراموشی میخواد که همه چیز رو فراموش کنه
یه دل سیر شده از زندگی داره که
میخواد بره و دیگه برنگرده
اصلا براش مهم نیست که چی دربارش فکر میکنی...
سلام ...
سلام بر خیابان های منتظر
سلام بر کلمه ی مرموز خوشبختی
سلام بر نگاه های گرم آفتاب
سلام بر دلهای گره خورده به آینه
سلام بر گلهای شکفته شده
سلام ...
اینجا دختری از جنس بهار
چشم به راه ایستاده!
رعنا ابراهیمی فرد
کمی لبخند بزن
امسال بهار قول داده
خوب باشد
قول داده تمام اندوه ها را
از خیابان ها جمع کند
از خانه ها
از کوی و برزن های خاک خورده!
کمی لبخند بزن ...
رعنا ابراهیمی فرد
دلتنگ هم نیستم
که بگویم دلم برایت تنگ شده!
اینجا هوا صاف است،
آفتاب لبخند می زند
و من یاد گرفته ام ...
زندگی ام را خودم بسازم
رعنا ابراهیمی فرد
عشق را در پیرمردی دیدم که سی سال تمام
برای همسرش گریه می کند
و هنوزَِ هنوزم با نبودنش آشتی نکرده است
آنوقت هستند کسانی که کنارشان هستید اما با بی توجهی زنده به گورتان می کنند
وفا چیزی نیست که در مغازه های سر کوچه بفروشند
دل بزرگی می...