متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
انگیزه روز
جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم،
تو چرا گریه میکنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم جدا از هم
نه توانِ...
برای داشتن
هر چیز ارزشمندی در زندگی
باید هزینه کرد
اما خندیدن و شاد بودن
ارزشمند ترین اتفاق در زندگی است
که هزینه ای ندارد
پس بخند و پنجره ی دلت را رو به خوشبختی بگشا
نمی خندیم به خاطر این که شاد هستیم
بلکه شاد هستیم به خاطر این که می خندیم
برای داشتن
هر چیز ارزشمندی در زندگی
باید هزینه کرد
اما خندیدن و شاد بودن
ارزشمند ترین اتفاق در زندگی است
که هزینه ای ندارد
پس بخند و پنجره ی دلت را رو به خوشبختی بگشا
چشمانش قابل توصیف نبود…
میشد در آن عشق را بو کرد،
خزان را لمس کرد،
مهربانی را چشید،
زیبایی را شنید،
در عمق نگاهش غرق شد
و با هر پلک، جانی تازه گرفت.
سوختم در آتشِ عشقت ولی
خاکسترم را دیدی و
بَر حالِ من خندیدی و
بر سوختنِ من بیشتر...
اونجایی که جناب صائب میگه:
"تویی به جای همه
هیچکس به جای تو نیست"
نشون میدھ که چجوری
با نبودن یک نفر میشه بین
چند میلیارد آدم تنها بود!
خوبه برای آدمی که دوستت داره بجنگی
ولی اصلاً خوب نیست برای اینکه یکی دوستت داشته باشه، بجنگی.
یه فرق خیلی بزرگی بینشون هست .
اشک باران
من فقط یکمی خسته ام ...
بعضی مواقع فکر میکنم اونقدر دارم برایِ زندگی میجنگم،
که وقتی برای زندگی کردن ندارم ...!
مهم نیست چند وقته باهمیم،
مهم نیست تاریخ دوستیمون،
مهم نیست چقدر زمان باهم گذرونیدم،
مهم اینه که همیشه باهم حالمون خوبه،
کنار هم آرومیم و همو بلدیم،
تنها حسرتم اینه که کاش زودتر میشناختمت :)
خفته در خونِ دو چشمم جرعهای بر من رسان
ای رَفیقِ دردها زین چشمهی رحمت رسان
ساهَر از دوزخِ جدایی سوخت چو شمعِ شب
ای خُدا بر جانِ او آرامشی بیحد رسان
به تمام آنچه مقدس میدانیم،
به هر معنویتی که نامِ خدا را با خود دارد
باور کن،
من شکل دیگری از عشقم...
و دلتنگیای دیوانهوار
که مرز نمیشناسد...
آتشی افتاده در جانَم زِ هُرمِ بوسه اَت
چون شدم صیدِ کلامَت، طعمه ای در خَلسه اَت
کوچه و یادِ تو هر شب؛ غرقه اَم در پَرسه اَت
پاییز،
هدیهایست از آسمان
برای دلهایی که خستهاند،
هدیهای پیچیده در برگهای طلایی
و بوی خاک نمزده.
تابستان آرام از شاخهها فرو ریخت،
و پاییز
با ردای زرینش
در آستانهی جهان ایستاد…
چه دلپذیر است این تغییر،
انگار روح زمین تازه متولد میشود.
گاهی لازم نیست دنیا را تغییر دهی ، کافیست خودت را به یاد بیاوری. آنجایی که ایستادهای ، حاصل تمام ایستادگیهای گذشتهات است. تو از جنس توانایی ، از ریشهی باور ، و از تبار بلند خواستن هستی. هر روز ، فرصتیست برای ساختن نسخهای بهتر از خودت. نه برای...
گاهی سکوت کن..
بگذار
دلت حرف بزند
من مثل خاکستر سرد اجاقی خاموشم.
با گرمای دستهایت قهرم
با خاطراتی که مثل خوره ، شبهایم را میجوند.
دیگر حتی گریه هم نمیفهمد چرا میآید!
شادی؟
شادی سالهاست از کوچهی من عبور نکرده.
تنهاییام را با هیچ صدایی نمیشود شکست.
نه با صدای تو ، نه با صدای هیچکس...
در شبِ حیرت، پردهٔ اسرار برون آمد ز نور،
چون تجلّیِ بیکران، بر دَمِ تاریکِ دور.
پیکری یا سایهای؟ یا نَفَسِ بیجسمِ عشق؟
کز دلِ ظلمت شکفت، چون سُرودی در حضور.
هر درختی گشت محراب، و هر ستاره شمعِ راز،
چون فرشته بر زمین، گام نهاد از بحرِ شور.
زان...
هر انسانی که در زندگیمان میآید،
آینهایست از فضائل و رذائل ما،
عشق و نفرتمان،
زیبایی و زشتیمان.
سکوت کردی،
اما لبهایت
هنوز روی گردنم شعر میخوانند…
بیصدا،
بیرحم،
بیتو.
هر شب،
لمسِ خیالت
روی تنِ خستهام میریزد،
مثل باران،
بیاجازه،
بیامان…