شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شاعر محمد حسین کاظم زادهدلم گرفته از این روزهای تکراریکجاست خلوت بی انتهای تکراریبه قصه های نفس گیر خویش می خندمهزار و یک شب پُر ماجرای تکراریزبان درد مرا هیچ کس نمی فهمدمی آورند برایم دوای تکراریبه جستجوی کسی سالها سفر کردمرسیده ام به همان ردّپای تکراریمدام بر نفسم تازیانه می کوبددریده حنجره ام را صدای تکراریتمام هستی من از خدا که پنهان نیستچه حاجتی ست به این ربّنای تکراری...