زندگی پر از زیبایی است، به آن توجه کن به زنبور عسل، به کودک کوچک و چهره های خندان دقت کن باران را نفس بکش و باد را احساس کن زندگی ات را زندگی کن و برای رویاهایت مبارزه کن
زندگی مانند یک آینه است هنگامی که در آن لبخند بزنیم بهترین نتایج را به دست خواهیم آورد
بس که درگیر زندگی بودیم یادمان رفت دو تا چای بریزیم و کمی زندگی کنیم!
عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو بهترین امینم سپردم روز تولدت را در تاریخنگار قلبم حک کردم تولدت مبارک
روز تولدت ماندگارترین تاریخ میان صفحات تقویم زندگی پر هیاهوی من است که تا ابد در ذهنم درخشان میماند
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با ان به رنج های زندگی هم دل بست….
برای آنچه که دوستش داری از جان باید بگذری بعد می ماند زندگی و آنچه که دوستش داشتی
برای کسی که فرق...بین عشق و عادت را نمی فهمد!دوست داشتن را شرح ندهید. او همزیستی را با زندگی اشتباه گرفته است...!
هیچکس نمی تواند همیشه خوشحال باشد!من باید یاد بگیرم چگونه با واقیت های زندگی کنار بیایم.
یه صبحه دیگه، یه صدایی توی گوشم میگه ثانیههای تو داره میره امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره
زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب من زندگی مشغلهای جدی است درست مثل دوست داشتن تو
نابینای توام نزدیکتر بیا فقط به خط بریل میتوانم که تو را بخوانم، نزدیکتر بیا که معنی زندگی را بدانم
یک روز رسد غمی به اندازه کوه یک روز رسد نشاط اندازه دشت افسانه زندگی چنین است گلم در سایه کوه باید از دشت گذشت
زندگی در بردگی شرمندگی است معنی آزاد بودن زندگی است
کافی بود کمی فقط کمی پنجره را باز کنی زندگی از پنجرههای بسته رد نمیشود
زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
زندگى موسیقى گنجشکهاست زندگى باغ تماشاى خداست زندگى یعنى همین پروازها صبحها لبخندها آوازها
آری آری! زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست !...
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم!...
شگفتا که مرگ تنها حواس ها پرت می کرد! و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشت زندگی بود...
قصدم نشستن بود...اما در کنارت...نه چشم انتظارت...قصدم شکستن غرورم بود...اما در آغوشت...نه زیر پایت...قصدم زندگی بود...اما با تو...نه با خاطراتت...قصدم پیر شدن بود...اما به پایت..نه به دستت!!...
زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد. در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. دورها آوایی است، که مرا میخواند.
آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.
زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود ...