متن زهرا ایمن زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا ایمن زاده
یه وقتایی، زندگی مثل یه کلاف سردرگم میشه، نه؟ انقدر گره میخوره و پیچ میخوره که نمیدونی سر و تهش کجاست. انگار یه چیزی ته دلت سنگینی میکنه، یه حس دلتنگیِ بیدلیل، یه غمِ مبهم که نمیدونی از کجا اومده.
شاید این همون حس غربتِ آدمیزاده، غربت از خودِ واقعیمون،...
داستان کوتاه نقاشی سرد🥀🥀
داشت نقاشی میکرد آرزوهای کوچک و رنگیشو. کنار پنجرهی اتاقش نشسته بود و نور ملایم بعد از ظهر، روی بوم میتابید. قلممو رو توی رنگ آبی آسمونی زد و شروع کرد به کشیدن ابرهای پفدار. هر ابر، یه آرزوی کوچیک بود؛ آرزوی یه سفر به دیار...
با خشم، آرایش را از چهرهاش زدود. زیر لب غر میزد؛ حق هم داشت. سالها در گرداب زندگی، در آتش سازش برای مردی سوخته بود که انگار هرگز او را ندیده بود. مگر میشود این همه را نادیده گرفت؟ چه دردی بالاتر از اینکه زیباییات، تلاشت برای آراستن خود، برای...
"گاه، زندگی با تمام قوا به استقبال پیچیدگی میرود و چنان گره در کارمان میاندازد که گویی قرار است هویتی نو از خاکستر ما برویاند. دیگر خبری از آن سرمستیِ بیخیالِ دیروز نیست؛ نگاه، رنگ پریده و خستگی، چون شالی سنگین، شانههای چشمانت را میفشارد. شاید حتی آن قصههای شیرینِ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ولی خودمونیما خیلی سخت جون شدیم. زندگی صدتا جون به جونامون اضافه کرده. جان سختی انگار ارثیه اجدادیمان بوده که نسل به نسل پرورش یافته، رشد کرده و رسیده به اینجایی که حالا هر ضربهای هم بخوریم، یه آخی میگیم و بلند میشیم. نه که دردی نداشته باشیم، نه!...
و اما انسان به چه ارزد؟
به قلبهایی که بیقرارش میشوند، به قلبهایی که کنارش هستند یا مایهٔ قوت قلب دیگران. نمیدانم، اما هر آنچه هست، مهر است... و این مهر، ترازوی سنجشِ ارزشِ انسان.
انسانی که در قلبها خانه دارد، انسانی که یادش لبخند میآورد و نبودش دلتنگی، چه...
مادر، واژهای که با جانم نوشتم و در هر هجا، عطر بهشت را استشمام کردم.
نه خستگی، که عطر دلانگیز دعاهایش را در "شببیداریهای پی در پی" حس کردم. "دلواپسیهای گاه و بیگاهش" را که خواندم، دریافتم که هر کدام، دانههای تسبیحی از نگرانیهای نابش بود که مرا به آغوش...
اما من میگویم زندگی را باید چشید،
نه با قاشقهای نقرهای و لبخندهای مصنوعی،
نه در مهمانیهای پر زرق و برق که بوی تعارف میدهند،
بلکه با انگشتان آغشته به خاک،
با زانوهای زخمی و دلی که طعم شکست را فهمیده.
زندگی را باید چشید،
مثل سیب سرخی که از...
"آن روزی که چشمان دشت، از شوق باران، پر آب خواهد شد…
گنجشککی شوریده بر شاخه، سرود زندگی خواهد خواند و دانههای گندم، از انتظار، قد خواهند کشید. خورشید، هر صبح با لبخندی تازه، بوسهای گرم بر پیشانی زمین خواهد زد.
و در این طراوتِ دوباره، نه فقط طبیعت، که...
یه وقتایی هست که واقعاً نباید دنبال جایگزین بگردی، رفیق. بعضی چیزا اونقدر خاصن که هیچ جوره نمیشه جاشون رو با چیز دیگهای پر کرد. میدونی چیه؟ انگار یه تیکهای از پازل زندگیت فقط با همون شکل و شمایل جور درمیاد. اگه بخوای یه تیکه دیگه رو به زور جاش...
این روزها ،همدیگر را محکم تر به آغوش بکشیم.
جنگ سیاهی اش را بر دلهایمان نشانده،اما گرمای آغوش ها، هنوز پناهگاه امنی است.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مهربانی... چه واژهی سبکی! انگار پرِ پَرِ پروانهست. یه چیزی تو مایههای نوازش نسیم روی گونه، یا مثلاً خنکای شبنم صبحگاهی روی برگ گل. اما تهش، یه کولهبار سنگین از آرامش و امید با خودش داره.
فکر کن تو یه روز خاکستری، یه روزی که آسمونش دلش گرفته...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهی به روزمرگیهایم فکر میکنم، همین سادگیهای بیپایانی که گاهی قدرشان را نمیدانم.
به عطر خوش چایی هلدار، که با عطر ملایم و گرمش،در هوای کمکم تاریک شب، آرامش را در دلم میریزد.
به نوازش نسیم روی گونههایم، وقتی آفتاب غروب کمرنگ میشود و جهان به آرامی خواب میرود....
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم، چقدر خوبه که یه کم قدیمی باشیم.
همیشه از خودم میپرسم چرا انقدر چیزای قدیمی رو دوس دارم.
حتی آدمای قدیمی رو هم خیلی دوس دارم، باورت میشه؟
آهنگای قدیمی که آدم رو میبره به یه دنیای دیگه،
زندگیهای قدیمی که ساده و بیریا...
🌼داستان کوتاه خانه خاطرات🌼
خورشید کمجانِ غروب، درست افتاده بود روی دیوار نمکشیده و رنگ و رو رفتهی حیاط. حاج علی، عینکش را گذاشت روی بینیاش و خیره شد به یاسهای پیچیده دور حیاط. عطرشان، با بوی خاک بارانخوردهی حیاط قاطی شده بود و هوش از سرش میبرد. یادِ زنش...
روزانه به داشتههایت فکر کن. به اون چیزایی که شاید توی شلوغی روزمره، یه ذره نادیدشون میگیری. به گرمای خورشید صبحگاهی، به طعم قهوهی تلخ و دلچسب، به صدای خندهی بچهها، به لبخند مهربون همسایه، به سلامتیِ خودت و عزیزانت. یه نگاهِ عمیق و سپاسگزارانه به این نعمتها بنداز. این...
چقدر طبیعیه که گاهی حوصله خودتو هم نداشته باشی. خسته بشی، دلت تنگ بشه، و فقط بخوای در سکوت خودت غرق بشی. اینها همه بخشهایی از سفر زندگی ما هستن. لحظههایی که باید به خودمون اجازه بدیم باشیم، بدون سرزنش و قضاوت. چون دقیقا همین لحظههاست که میتونیم عمیقتر از...
نجیب بودن در عصر غوغای نانجیبی چقدر ارزشمنده، اصیل بودن در این زمانه، همرنگ نشدن به هر قیمتی... مثل روشن کردن چراغی است در دل تاریکی. نه فقط یک چراغ، بلکه فانوسی دریایی که راه را به گمگشتگان نشان میدهد. در روزگاری که ریا و تزویر سکه رایج بازار شده،...
«عشق، یعنی خدارو توی چیزهای کوچیک پیدا کردن، همون جاهایی که شاید بقیه نبینن. یعنی خدا رو تو چهرهی هر موجودی دیدن، از یه گلبرگ لطیف گرفته تا یه درخت تنومند.
یعنی با تمام وجود زندگی رو حس کردن، جوری که هر سلول بدنت پر از شور و شوق بشه....
ولی من آدمارو هیچوقت برای منفعتشون دوس نداشتم
تو عشق ورزی به آدما به این نگاه نمیکنم که کی چقدر برام میصرفه
ولی به قلبشون خیلی توجه میکنم .تو انتخاب آدما مترو میزارم دور قلبشون.قلبشونو لمس میکنم ،محبتشونو، وجدانشونو خیلی سبک سنگین میکنم.
شاید برای همینه که این روزا دورم...
ایران من، ای بوم زخمی من، ای کهنه سرزمین،
در هر درد و هر داغت🖤، سربلندی را میبینم🌱🍀
مادرم ایران، تو سبز خواهی ماند🌱🍀
و اما خدا دلهای پاک را مینشاند کنار خودش، چون این دلها، محلی برای پذیرش مهر و رحمت بیکران او هستند. دلهایی که از نفرت و کینه دورند، و همواره در جستوجوی راه نجات و عشقاند. خدا به این دلهای پاک نگاه میکند و آنها را محبوبترین بندگان خویش میداند....
ببین، انرژی مثبت بودن برای آدما چقدر قشنگه! یه لبخند ساده میتونه دنیای یه نفرو زیر و رو کنه. تصور کن تو یه روز پر از استرس و گرفتاری، یه نفر با یه لبخند صمیمی بهت نگاه کنه و بگه: "روزت بخیر!" چقدر حس خوبی بهت دست میده؟ انگار یه...
مردان سرزمین من،
سایههای خستهای هستند که گاهی فراموش میشوند.
نه در تقابل با زنان، که در همراهی با آنان
همراهانی که خود نیز اسیر سنتهای سنگیناند.
نیازشان به مهر، نه انکار مهرورزی زنان که
یادآوری است از این حقیقت ساده:
"انسانیت مشترکمان گاهی زیر بار 'بایدها' له میشود"
چه...