نمی خواهم بهشتی را که چشم تیره ی انسان برای چیدن سیبی نمی بیند حقیقت را
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم می شنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی ست...
می خواهمت آنگونه ڪه حوا سیبش را چید...
میدانستم که تو️ سیبی هستی از بهشت امّا کنار دریا که دیدمت دانستم که تو باغِ بهشتی از پای تا به سر •••
عشق سیبی ست که دوران تکامل دارد اتفاقی ست که وقتش برسد می افتد
سیب در دستانت چیده! بوییده! تاوان طرد شدنم را چشیدهام.
پسری خامی کرد و در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدید پسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمود باغبان در پی او خاک مرا داد به باد دخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندید باغبان با غضبی خشم آلود نا گه از...
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت...
سبز یا سرخ گاز زده ام همه سیب های جهان را … هیچ کدام طعم لبخندهای تورا ندارند .. دخترکوچولوی شیرینم
یک سیب افتاد و جهان از قانون جاذبه باخبر شد ... میلیونها جسد افتاد و بشریت معنای انسانیت را درک نکرد.
یک عدد سیب کجا این همه تبعید کجا!
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد
تو درخت خوب منظر ، همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شور طعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ست حالا که دوستان همه جمعند دف بیار چشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست
یک آینه مشتی سیب و انار اگر باران بیاد کمی بهتر است آن وقت از لابه لای دود سیگار برایت شکلک در می آورم و انار دانه می کنم سیب هم بماند برای بعد
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم: یکبار دگر خانه ات اباد بگو : سیب…!
به صد یلدا الهی زنده باشی انار و سیب و انگور خورده باشی اگر یلدای دیگر من نباشم تو باشی و تو باشی و تو باشی یلدا مبارک
دریغ از یک سیب همه را گاز زدند گناه
خدایا سیب خوردیم سیب زمینی سرخ کرده هاتو که نخوردیم فدات شم
هیچکس گناه را گردن نگرفت یک سیب کم شده بود و طبیعتا دیواری کوتاه تر از یک زن پیدا نمیشد
عطر سیب زیر درخت قلیان
لا به لا سیب هم ترش هم شیرین دفتر شاعر
دستِ شراب در کار بود لب های او سیب
تو بگو چگونه نخندم وقتی دستانت قفل شده در دستانم وقتی گونه هایت به زانو در آورده اند درخت سیب حیاط را وقتی تکلیف دلت از روز برایم روشن تر است...