متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
پناهِ لحظههای شورشِ قلبِ شکسته
بخوان حسّی، که از مهرت میانِ جان نشسته
نگو بردار، دست از عاشقیهای دلِ خویش
که بس مجنون شده، لیلای قلبِ زار و خسته
شکستی، قلبِ چون آیینهام را
دل و، حسّ دلِ بیکینهام را
شدم لیلای مجنونت؛ ولی تو
نکردی، التفاتی، سینهام را
شدم، در عشقِ تو، لیلای مجنون
شد احساسِ درونم، غرقهی خون
نمیخواهی بفهمی، هرگز این را
که میبارد دلم، در هجرت اکنون
عاشق میشوم؛
وقتی،
بهار،
اینجا،
می خندد...
بهاران در بهاران، شور، آمد
سرورِ بیبدیلِ نور، آمد
زمستان رفت و از بامِ محبّت
تبِ گرمای جامِ هور، آمد
نگار از ساحل احساس، رد شد؛
چه زیبا خوب بودن را، بلد شد!
نگاهم، چون که بر چشمانش افتاد،
همه حسّم به او، افزون زِ حد شد...
شکرِ ایزد،
کاین نهان،
پُرشور و شر،
هست و،
جوان؛
زین سبب،
هرگز نمی گوید که من،
درمانده ام...
بی مروّت گشته دنیا، با تپش های دلم؛
لیک در دریای دل، «احساس» را بارانده ام
در جوش و خروش دریای جنون
صدای سرخ عشق
با پژواکی ارغوانی
دریا، دریا
وجود سرگردان مرا
به تلاطم امواج حیرانی
میهمان می سازد...
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
با گلِ فرزند، باغِ خانه زیبا می شود
غنچه های مهر، در سینه، شکوفا می شود
آمد و، رفتش، تبی در خانه برپا می کند
شیطنت هایش، صفا را در نهان، جا می کند
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
شاه بیتِ شعرِ رویای نفس، فرزند هست
شادمهرِ شورِ دریای نفس، فرزند هست
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
گفت پیغمبر بیفزایید، بر فرزندِ ناب
تا تفاخرها کنم بر امّتِ اهل کتاب
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
مهرِ فرزندآوری، مهری عمیقا، جانفزاست
بودنِ فرزند در خانه، صفای لحظه هاست
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
جوششِ مهرِ شگرفِ مادران ارزش نَماست
قیمتش خیلی زیاد است و، یقینا بی بهاست
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
زن، عزیزِ قصرِ مصرِ خانه ی نابِ صفاست
یاوری زیبا، میانِ بسترِ خوابِ وفاست
رفتی؛ که عذابم بدهی؛ نیست مهم
از بغض، شرابم بدهی؛ نیست مهم
در بسترِ احساس، به جای نمِ آب
صد جرعه سرابم بدهی؛ نیست مهم
بر شما همواره باشد، صد درود و، صد سلام؛
از شما باقی بماند، نسلِ نابی... والسّلام!
بیتی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
از نژادِ پاکتان، روید گلستانِ صفا؛
حس بگیرد نایتان از: نغمه هایی، جان نوا؛
چون که رخت از: این جهان، بُردید بیرون، یادتان،
در دلِ دنیا بماند؛ با ثنایی بیکران...
برشی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
بس نکو اَست این؛ اگر باشد، هم آواییِ ما:
«رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ» نسلِ خوب و، باخدا!
من دعا دارم به پایان، قلبتان، گلشن شود؛
چشمتان، با مهرِ فرزندانِ مَه، روشن شود...
برشی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
جمله ی پیغمبران از نسلِ نابی بوده اند؛
در زلالیِ نهانی، مثلِ آبی بودهاند.
جمله ی فرعونیان از بطنِ شر، زاده، شدند؛
باعثِ آزارِ مردانِ دل آزاده، شدند...
برشی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
آب اگر، سرچشمه اش، آلوده باشد، در مسیر،
می کند، آلودگی را منتقل؛ بالا و زیر؛
آبِ پاک امّا، طراوتبخشِ بستانِ صفاست؛
جوششِ آن، باعثِ سرسبزیِ دنیای ماست.
برشی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
پرورش می یابد از: قلبِ گلستان، بوی ناب؛
می کند رفعِ صداع از جان، نمِ پاکِ گلاب؛
نیست هرگز باعثِ دردِ سری، فرزندِ نیک؛
سرفِرازی می دمد، از کوششِ دلبندِ نیک.
برشی از یک مثنوی تعلیمی_تمثیلی
چون که باشد یک پدر، اهلِ کمالاتی زلال،
ای بسا؛ فرزند او هم هست، دارای کمال؛
همچنین، گر مادری باشد زنی خوب و، عفیف،
از وفای دامنش، روید گلی سرخ و، لطیف.
برشی از مثنوی تعلیمی_تمثیلی
از صفای اصلِ نیکو، پای میگیرد نهال؛
بی وجودِ بذرِ خالص، هست، سرسبزی، محال.
بیتی از مثنوی تعلیمی