متن شاعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
ذهنم،
ریشه دواند ه ؛
َتنه ام،
خورشید را می بوسد
وَ آزادی،،،
بر شاخه هایم آشیانه کرده ست.
...
آه،،،
--من درختی سبزم!
لیلا طیبی (رها)
وَ آمدیم تا،
شاعر شویم؛
عاشق شدیم!
...
شعر اما،
ما را از آب و نان انداخت!
لیلا طیبی (رها)
می دانم که بعد از من
اتفاق خاصی نخواهد افتاد...
فقط هیچ مردی اینگونه بیمار گونه
آوای طنین انداز صدایت را
در زندگی اش جا نمی گذارد...
بعد از من هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد.
فقط...
هیچ کسی شاعرانه های تو را اینگونه زندگی نخواهد کرد.
بعد از من اما......
یه روزی جلوی میلیون ها نفر
شعرایی که میخونم رو تقدیمت میکنم
و میگم که تو دلیل پیداشِ تک تک کلمات شعرامی.. مأوا مقدم
به تو می اندیشم دلم تنگ و رکابی ام بیشتر از قبل در تنم زار میزند! به دنبال تو در آهنگ هایی میگردم که صاحبانشان در دنیای خود یکی مثل تورا گم کرده اند.. رودهای روی کویرِ دستانت را با رغبت به آغوش کشیده ام تو حالا در من جاری...
پرنده ای خسته ست.
--نه میل کوچی وُ،
نه دلی برای ماندن...
خراب باد آشیان سینه ام
غمت را ماندگار کرد!
(رها)
حرقه ای
که به آتش
آبستن است
تاریکی را
زندگی ، نمی کند
وَ مرگ
ناجی بازندگان است
آنان که می سوزندُ
می سازند.
هر روز
دورتر می شود
از لبانم
لبخند
زندگی من،
کودکیست
زیر باران
طلوع یعنی
خدا،
هنوز ناامید نیست
گناه
لباس شایعه به تن کرد
وقتی بخشش
به خاطره پیوست
نمی داند کسی حال خدا را
نمی خواهد دلی ، ذکر و دعا را
به دندانش گرفته گرگ دنیا
تمام تار و پود روح ما را
خزان بر باغ افکارم خزیده
تمام تار و پودم را دریده
چرا نقاش تقدیر دو عالم
مرا در حال غم خوردن کشیده؟!
ابوالقاسم کریمی
دیگر آن دیوانهٔ بی تاب سابق نیستم
توبه کردم از گناهِ عشق! عاشق نیستم
شیشه بودم، سنگ ها اما نفهمیدند من
فرق دارم با همه، آیینهٔ دق نیستم
صاف و ساده بودنم را هیچ کس باور نکرد
خالیم از هر سیاست، من مصدق نیستم!
دور باید شد از این خاکِ...
ننویس لطفا!
یک جو صداقت توی گندمزار مان نیست
حرف از رفاقت بر سر بازارمان نیست
گرگی برادر های مان را خورده شاید
غیر از لباسی پاره چیزی بارمان نیست
شب زنده داری هایمان را خواب نوشید
صبحی همآوای دل بیدارمان نیست
ای کاش باورهای مان فهمیده باشند
یاری به...
کاش کسی بیاید و از تو خبر بیاورد
آن قلب زخمی مرا تا پشت در بیاورد
دو کفش رفته تو را دو پای زخمی ترا
پاره پاره ی تن مرا از دم تبر بیاورد
نگاه تو کشف پر از دغدغه ای بود مرا
شاعری که سوخت دلش از کجا جگر...
دارم به اون مرحله میرسم که عقل و منطق و قلب و احساسم همگی باهم تسلیمِ وجودت میشن، اون مرحله ای که بدون هیچ فکری، بدونه هیچ ارزیابی و نتیجه گیری ای بی برو و برگشت هر چی تو میگی رو با دل و جونم میپذیرم. جایی که دیگه هیچ...