شعر معاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر معاصر
برگهایت را
که از چشمانم
دهانم
و انگشتانم بیرون زده
می بوسم
قیچی کوچکم را برمی دارم
تمامش را هَرَس میکنم
شب اما
باران به زیر پوستم میزند
از استخوان هایم عبور میکند
به پاهایت می رسد
بیشتر قد میکشی
خوب میدانم
یکی از همین روزها
خواب که بمانم
تمامم...
خانه،،،
خیالاتی شده ست...
~♡~
پرچینِ دوری برچین وُ،
آمدنت را ،،،
به میهمانی چشمانم هدیه کن!
لیلاطیبی (رها)
اُسطوره ی تمام شهر شده ست،
-- (از زن و مرد!)
\شمعی\ که در جنگ \تاریکی\
--آب شد!
لیلا طیبی (رها)
هر روز
به مادرم می اندیشم،،،
هنوز هم نمی داند
اندک جهازش را
کجای جهان بچیند؟!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
گویا فراموشکار شده ام...
بگذار
سر بزنم به کندوی بوسه ها...
♡
نکند،،،
از یادم بروی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خانه های رفیع،
خودروهای سریع،
آرزوهای بلند،
خواستن های طولانی،
آه ه ه!!!
ای انسانیت،
تو چرا کوتاه آمده ای؟!
لیلا طیبی (رها)
مرد من!
من هماره مبارزه می کنم
و مبارزه می کنم
تا زندگی ظفر یابد
تا درختان جنگلها برگ بر آرند
تا عشق به خانۂ مُردگان در آید
که فقط عشق می تواند
مُردگان را به حرکت در آرد!
سعاد الصباح
مترجم: طیبه حسین زاده
ادمها
نقطه کوچکی اند
که در اخر سطر گذاشته می شوند
ماشینها
قوطی های کنسرو سرگردانی
که در گوشه خیابان
این سو ان سو
پرت می شوند
از طبقه بیستم
باد
بیشتر دور گردنت می پیچد
با هرنفس
بو می کشی غروب را
لطفا
بیشتر
دوستم
داشته باش
تا
دستی...
من خواهم مُرد!!!
نه در جنگ،
نه با تصادف،،
نه با چاقو،،،
و نه در استخر!!!!
...
لا به لای همین شعرها
وقتی تو آنها را نمی خوانی.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حبابِ نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،...