شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
خواستم گلایه نکنم دیدم نمی شود
تپانچه دهان پُر از گلوله نکنم دیدم نمی شود
خواستم بواسطه ته مانده غرورم ناله نکنم دیدم نمیشود
زیر قول نَزنمُ شکوایه بی فایده نکنم دیدم نمی شود
هی فکرم سُرود ودستم نوشت وبَعد نوشتن خواستم پاره کنم دیدم نمی شود
خواستم با مسببش...
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم...
شده
یک روز بخندی
که
غمت محو شود ،
من که از روز ازل
خنده کنان ،
می گریم .
حجت اله حبیبی
زندگی
خنده ی سیب است ،
به آوازِ نسیم ،
عاقبت
خنده کنان
فصل انار ، خواهد شد.
حجت اله حبیبی
تابستان با همه ی زیبایی هایش، تمام می شود
برگ های خزان را بر درختان می بینم در حال رقص
آسمان آبی و خورشید گرم، هنوز در قلبم جاری ست
اما باد سرد پاییز، در راه است
روزها کوتاه و شب ها طولانی، این تغییرات را احساس می کنم
فصل...
تا جهان باشد و من باشم و دل باشد وعشق
بی شرف هستم اگر در رَهِ اندیشه رَوَم
کفر و ایمان همه را وا نَهَم از بَهرِ شما
من به منّت کشی ، یار جفا پیشه روم
ساقه دل شده سرشار از عشقش امّا
ساقه می میرد اگر بی رگ...
شعری بجان نشسته و اشکی به دیده ام
آهی ز دل رمیده و دردی کشیده ام
در مدح عاشقی تو شعری سروده ام
عالم اگر غزل بشود من قصیده ام
این تن فدای تربت پاکت شود کم است
از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام
جان را ز روی شیفتگی...
چشمانش باز بود اما خاطره نداشت.
چشمانش باز بود اما امید نداشت.
دلش صاف بود اما چاره نداشت.
ذهنش روشن بود اما فکری نداشت.
لبش باز بود اما خنده نداشت.
عشقش پر از کینه بود اما راهی نداشت.
نویسنده ملینامدیا
جان کلام ما همه اینجا مسافریم
دلخستگان ز زندگی درد آوریم..
دنیانگشت چون بمراد کسی سزاست
از خیر این جهان غم انگیز بگذریم
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
نینیرم دونیانی، دیدار جانان اُلماسا
جان نیه لازیمدیر، جانانَ قوربان اُلماسا
سنسیز ای جانیم میخانَ ویراندیر منَ
حیفدیر میخانَدَ جان وارسا، جانان اُلماسین
ترجمه شعر :
چه خواهم دنیا را گر دیدار جانان نباشد
جان چه نیازیست گر قربان جانان نباشد
بی تو ای جانم میخانه ویرانست بر من
حیفست...
اگر دیوانه ای جانا ، بیا با ؛ ما به میخانه
که ساقی می دهد،اینک؛دو سه پیمانه جانانه
بادصبا
اگر افسانه ام، از غم ؛ رهایم
به بوی گل، همیشه ؛ آشنایم
بخواند بلبلِ سرمستِ بُستان
چو آرم عطر گل ، باد ِصبایم
بادصبا
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدم
به یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدم
من نمی گویم که آباد بودم قبل تو
ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدم
ستوده
کوچه پر گُل ، ز گُلِ یاس و اَقاقی شده است
مطرب و این دلِ من همرهِ ساقی شده است
آمده است باد صبا ، خوش خبر از منزل یار
ای خدابازنگارم ، دلِ او چون گُلِ قالی شده است
بادصبا
عشق یعنی: حسِ پنهان؛ گشته ای
بی قراری هایِ قلبِ خسته ای
عشق: یعنی لحظه های بی ریا
باور خیسی چشمانی ، شفا
عشق یعنی:مرگِ خودخواهی ومن
آشتی، با خنده هایِ یاسمن
عشق یعنی : بهترین ؛ احساسِ ما
حل شدن، در موج و طوفانِ بلا
عشق یعنی : مثلِ...
شده لوح دلم پر عشق دلدار
کجا جویم من او را با دل زار
نمانده خنده بر لب بی نگارم
غم آمد غصه آمد بر سر کار
بادصبا
عشق را منزل به منزل، در ره میخانه دیدم
عندلیبان خدا را ،عاشق و مستانه دیدم
رسته از قید زمانه، باده نوش کوی دوست
عاشقان را اینچنین من، بر سر پیمانه دیدم
از سر شوق وصال، آن میگساران را خبر
عاقبت در هر دو عالم ،گوهری یکدانه دیدم
آن سحر...