شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
بانوی عشق
دوباره رهگذر کوی عشق می آید
صبور حادثه دلجوی عشق می آید
گمان کنم که غزالی رمیده در راهست
کنونکه از پی اش آهوی عشق می آید
گرفته عطر ختن دشت بیقراران را
شمیم دلکش گیسوی عشق می آید
برای سایه محمل چه بهتر از اینکه
میان قافله...
دربند تو بودن
پا بند هوا و هوسم کردی و رفتی
درگیر هرای جرسم کردی و رفتی
گفتم که لب بام تو پرواز نمایم
زندانی دنج قفسم کردی و رفتی
چیدی پر و بالیکه تمنای تو را داشت
با داس مرارت هرسم کردی و رفتی
ای مخمل آغشته به عطر...
ببار ای ابر رحمت
مرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشم
اسیر سایه روشن هایی از تمثال خود باشم
دلم خالیترین پس کوچه لبریز حیرانی است
غروب هر خیابانی که مالامال خود باشم
نمی فهمد کسی غیر از تو راز قصه ی ما را
تو هم بگذار تا اینکه خودم...
من و روایت غم؟
نوای ساز جرس می رسد به گوش دلم
هرای راز و نفس می کشد سروش دلم
اگرچه دست تو همراه شانه هایم نیست
صدای جاز تو پس می دهد به دوش دلم
کشیده بال و پرم را ندیدن رخ دوست
بلای فاز قفس می نهد به...
هرجا که گاهی خسته بودی...
خندیدنت هرجا که شد آه!
هرجا که قلبت را شکستند
در کنج زندان یا تهِ چاه،
یادت بماند فتح با ماست!
لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه...❇️
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
❇️ قرآن، سوره ی زمر، آیه ی ۵۳
یاد می گیری سخت و محکم باشی و احساس را از چرخه ی زندگی ات، خارج کنی؛
وقتی بارها زیرِ رگبار مشکلات و مصیبت ها و لابه لای سخت ترین ثانیه ها، در حالی که عمیقا کم آورده ای؛ به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که بی پناهی...
هر زمانی دفتر قلب مرا وا می کنی
نقطه نقطه نام خود هر گوشه پیدا می کنی
التماست می کنم برگرد و دستم را بگیر
من نمی دانم چرا امروز و فردا می کنی!؟
چشم خود را از نگاه من گرفتی بی وفا
برکه ی دامان خشکم را چو دریا...
اگر ویرانه ام از غم به غم آبادِ آبادم
دلم گر شد اسیرِ عشق جانا سروِ آزادم
نگاهم خیس و غمباراست اگر درکنجِ تنهایی
تو گویی چون شَباویزَم که با اندوه همزادم
ز سوزِ هجر می سوزد پر و بالم چو پروانه
از آن ساعت که یکباره به دامِ عشق...
وقتی که ملاک قدر انسان پول است
ابزار فریبنده ی شیطان پول است
با این همه بهترین محک در دنیا
از بهر شناسائی یاران پول است
کبر و طمع و حسد که در انسان است
اسباب و اساس و اصل هر عصیان است
با این سه ؛ جحیم و نار و دوزخ بر پاست
چون این سه ؛ صفات پیرو شیطان است
هر کس که اسیر و بند شهوت باشد
یا در پی پول و کسب ثروت باشد
یا طالب قدرت ؛ پی شهرت باشد
او بنده ی شیطان و به غفلت باشد
صبح امیّد شروع هیجان خواهد شد
و نگاهت سبب قوت جان خواهد شد
تا تو هستی نفس و عشق ودل من یک عمر
دوستت دارمِِ من ، ورد زبان خواهد شد
بی تو میمیرم و با خاطره می پیوندم
تو نباشی دل تنگم نگران خواهد شد
می رسد روز وصال...
بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی
تو هم آنقدر شیرینی که شورش را در آوردی!
ارس آرامی
از من رمیده ای و منِ ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم...
«لحظات وصال عاشقانه»
با مطلعی از خداوندگار سخن حضرت سعدی:
خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
لب تشنه ام به ذکرت شب و روز خون فشاند
بامید جرعه آبی و ز کوثرت سقایی
نرسد اگر شرابی ز خمارخانهٔ تو
نه من و...
از تمام هرچه زیبا دیده بودم سر تویی!
در قیاس ماه با زیبایی ات، بهتر تویی!
گفته بودی دوست داری شعرهایم را بخوان:
علت این شعرها تنها تویی دلبر! تویی!
جمعی از اهل هنر گفتند جادو می کنم
من فقط یک واژه پردازم که جادوگر تویی!
در هوایت زندگی کردن...
بی تو از خود دورم
بی تو
بیگانه ترین مردم شهر
گر نیایی اینک
گر نباشی یارم
نیست تا مرز جنونم راهی
نگهم حزن آلود
می نوازد
حوالی غروب
نت به نت
آمدنت را ای دوست !
و دلم
کرده خیالش را خوش
به تو و خاطره ات
که تو...
ای سنبله مو ، چون گل رعنایی تو
طنّازی و ریحانه و مهسایی تو
ای فتنه گر دین و همه دنیایم
خاتون غزل ، باده ی صهبایی تو
بادصبا
آهنگ چه داری؟
آهنگ چه داری که به هر سو نگرانی
چون ابر به پروازی و چون آب روانی ؟
با باد سراسیمه به کوه و در و دشتی
چون موج به دریای کران تا به کرانی
اینجا همه در بند تماشای سرابند!
آشفته ی مهری و پریشان خزانی
دلواپس...
با سبکباران
جان هرکه دوست داری یکدل و یکرنگ باش
عشق را باور نداری، لااقل دلتنگ باش
دوستی جانمایه های مهربانی های ماست
در ترازوی محبت وزنه ای همسنگ باش
همسفر بودن بهای فرصت ناچیز ماست
عابر آزاده ای در پای هر فرسنگ باش
با سبکباران ساحل ها خرامان شو...
گل زیبای نگاهت (موشح)
بگذار قدم بر در کاشانه ی ما تا
روشن کنی از ماه شبت خانه ی ما تا
در پرتو سیمای تو هر لحظه ببینیم
ریزد سر زلفت به سر شانه ی ما تا
ما خود گره از طره ی زلفت بگشائیم
یارا ! تو گره از...
می روم۲
جز کنارت از میان هر نهادی می روم
با بهار از اول برج جمادی می روم
بسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبت
در مسیر کوره راهی انفرادی می روم
آمدم ارام ارام از کویر درد و آه
مثل کاهی روی دوش گردبادی می روم
کرچه کالای جهان...