شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
◾موومان آخر:
در من نشسته مردی
با قصه ایی غم انگیز
شهریوری پر از برگ
در ابتلای پاییز
تقویم عمر این مرد
سی سال سرد دارد
یک لاله زار حسرت...
سازی که درد دارد...
پایین شهر ذهنش
دریای بی کسی هاست
موسیقی سکوتش
یک سمفونی زیباست!
مردی که ساز می...
نگاهت چون شراب ارغوانی
دل آرایی ، عزیزی ، مهربانی
دل هر عاشقی را برده ای تو
گلِ صد برگِ سرخِ بوستانی
بادصبا
آمدهِ غم به زبان از غمت ای دوست ببین
همه جان پر ز فغان از غمت ای دوست ببین
گلِ صد برگ ز تن جامه به صد جان بِدَرَد
نیست شرحش به بیان از غمت ای دوست ببین
کاسه ی صبر ز دستِ دل و من تا که شکست
دیده...
من و گنجشگ دلم
غرق تماشای توایم
نکند پر بزنی
بر سر ایوان دگر
دلم هر شب نمی بیند کسی را مَحرم و همدل
به جز دردِ غمِ یاری که از هجرش غمی دارد
بادصبا
اکنون
نمی دانی
در این غروب سرد
محنت سَرا گشته
بی تو دلم ای دوست!
بی من
کجایی تو؟
دزدیده غم اینک
لبخند هر روزم
باز آ
به جان ، باز آ
تسلیمِ دلتنگی ست
دربند بی تابی ست
دل
بی تو هر لحظه
بشکن !
طلسمِ غم
تا هستم...
نیست همراه دلی
که بگوید امشب
تو چرا دلتنگی
می رسد باز
سپیده دمِ صبح
می رسد نور
پسِ تاریکی
تو بخند و خوش باش
و مگو دلتنگم
و مخوان نغمه ی غم
نیست همراه دلی ...
چه شب غمباری است
شب تنهایی من
بادصبا
مرغکان رویا
زده اند بال و پری
پرِ پرواز گشودند و من عاشق را
به گلستان و به باغ
به تماشای گل سوری زیبا بردند
به تماشای اقاقی هایی
که ز شادی سرمست
شده اند با وزش بادصبا
و چه دلشاد
من و چلچله ها
می خوانیم
من ز تو...
شبی عاشق شدم در حال مستی
که در جان و دلم زیبا نشستی
ز هجران تو غم بر جانم آمد
طبیب جان بیمارم تو هستی
بادصبا
تو رفتی گلشن دل چون خزان شد
به سینه دوریت درد نهان شد
هوای با تو بودن کرده ام باز
کجایی غصه با من همزبان شد
بادصبا
خورشید شکفته ، قمریان در پرواز
رقصان شده یاسمن به صد عشوه و ناز
پیچیده شمیم عشق در باغ دلم
برخیز و بخوان چو بلبلی خوش، آواز
بادصبا
تویی تابنده در جانم تویی بر غصه درمانم
تویی در سینه ام پنهان به ملکِ دل تو سلطانم
تویی فصلِ بهارانم تویی مرغِ خوش الحانم
تویی چون گوهر و مرجان بهارا در زمستانم
زِ غم چون ابرِ بارانم فراقت کرده ویرانم
چو کشتی دلِ طوفان به هرسویی پریشانم
تویی یاسِ...
گله ها را بگذار ! ، ناله ها را بس کن!
من وتو باورمان نیست که نیست!!
زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
چه به نام و
چه...
کنارت چون گل زیبای شهرم
به زیبایی گل مینای شهرم
حدیث عاشقی با تو قشنگ است
تو مجنون و منم لیلای شهرم
بادصبا
خواستم از عشقِ تو دوری کنم اما نشد
کُلِّ خود را وقف مهجوری کنم اما نشد
آمدم از پادگان عشق تو با یک فرار
تا تَهِ سربازیَ ام دوری کنم اما نشد
ترسَم این بوده نگاه تو نمک گیرم کند
آمدم دوری از این شوری کنم اما نشد
خواستم مثل...
روزِگاری می رود عمرِ گِران آگاه باش
هین که می آید صدای کاروان آگاه باش
فرصت ما کمتر از آن که لبی را تر کنیم
پیش تر از آن که طی گردد زمان آگاه باش
گل به دامان گر بُوَد، آخر مسافر می شود
ای مسافر تا به کی چون...
کسی همچون تو الماسی ندیده
تو را از هر غزل زیبا سروده
خدایی که به رقص آورده گل را
تو را از عطر گلها آفریده
بادصبا