نسیم دلکشی درجان صبح است هزاران شعر در دیوان صبح است دو فنجان چایی از عشق لبریز بشو بیدار این فرمان صبح است
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه...
صبح شد ز لبت بوسه گلم لقمه بگیرم؟ بر پیرُهنت دست کشم ... دکمه بگیرم؟ گر ضعف مرا... گرفته باشد از تو؟ باز از سر قلاب لبت طعمه بگیرم؟
هر صبح زندگی برای ادامه پیدا کردن ، به دنبال بهانه میگردد ... و چه بهانهای زیباتر از چشمانت ! ️️
می خوام یه قلک بسازم از دلم که وقتی که صبح شد که رد شد تمام بد دلی ها تمام دلخوری ها تمام لحظه هایی که سر شد به ترس و به وحشت از اینکه یار نباشه رفیق و پا نباشه به عهدش وفا نباشه همه تلخیا رو بقچه کنم...
به صبح می مانی به طلوع عاشقانه خورشید به طراوت نسیم سپیده دم و آن هنگام که آغوشت بزرگترین آرزوی من است.. ️️
من تو را دوست دارم ،،، من ، تو را از خیلی قبلها دوست داشتم,, قبل از خورشید ، سحرخیزتر از صبح ،، قبل از ماه .. من تو را دورتر از زمین ،، نزدیکتر از زمان، من تو را پیش از شریعت پیش از سیب ،، من تو را...
برھنه گی را ھر صبح به تن می کند نرسیده به غروب عشق پشت شیشه به تاراج می رود ِ در نگاه سرد مانکن ھای بی سر !
صبح یعنی منِ دیوانه در آغوش تو بیدار شوم تو بخندی به منو میخِ همین خنده کِشدار شوم
کی می رسد آن صبح که من صدایت بزنم تو بگویی جانا
من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق...
صبحِ زود بود زنی روی سنگفرش خیابانی در برلین گَردِ باران را روی صورتش تحمل می کرد و تیزی چوبدستش را به زمین میکوبید و میرفت. تنها بود. همه آدمهای تنها در تمام شهر های جهان شبیه به هماند، پر از سکوت، با چشمهای تر، مسیر های تکراری، تنهای سرد...
شب ها نیستی ولی نگران من نباش ! شیشه_عطرت_را_بو_میکشم و_خیالت_را_در_آغوش_... اینگونه_شب_من_آغاز_می_شود و_تا_خود_صبح_بودنت_را_خواب_میبینم
صبح من همان دست های مهربان توست آغوش پر مهرت و دوستت دارم هایی که هر روز می گویی و سرنوشت درست از همان جا برای من شروع می شود
بالاخره خواهد آمد آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چقدر خوشبخت هستم
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی، این شب صبح نمی شود وقتی که دلتنگ باشی..!
من به یک صبح که با خنده اَت آغاز شود می اندیشم و به یک حبه ی قند که از کنج لبت بردارم کاش این صبح بیاید و اندیشه ی من رنگ رویا نشود
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله ی شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از صبا
هرشب که میخواهم بخوابم میگویم صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ وانمود میکنم هیچ دل تنگ نبودهام.. صبح که بیدار میشوم میگویم شب، با چمدانی بزرگ میآید و دیگر نمیرود.
دل ما هر چه کشید از تو کشید هرچه از هر که شنید از تو شنید گر سیاه است شب و روز دلم باید از چشم تو، از چشم تو دید غنچه از راز تو بو برد، شکُفت گل گریبان به هوای تو درید موج اگر دعوی دریا دارد گردن...
در نبودت خوب خیاطی شدم ........ صبح تا شب ، چشم می دوزم به در .........
صبحی که شروعش با توست خورشید دیگر اضافیست ! ️
در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود...