متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عاقلی بودم که عشق آمد امانم را گرفت
بندبند جسم و جان و استخوانم را گرفت
لال گشتم تا که عشق آمد به ایوان دلم
در ازای این محبت او زبانم را گرفت
با اشاره من بدو گفتم که خوشحالم ولی!!
او بحالم گریه کرد، شوق نهانم را گرفت
کور...
گفتم مرو ای بود من، ای تار من ای پود من
آتش مشو دودم مکن، این گونه نابودم مکن
عشق تو شد دمساز من، پایان من آغاز من
بندی شدم بازم مکن، دیوانه از نازم مکن
غافل مشو از یاد من، بشنو دمی فریاد من
این گونه ناشادم مکن، پر...
روزی که احساست بر عقلت حاکم شد،
وقتی که قلبت ، عقلت را دور زد،
همانجایی که بر سر دو راهی ماندی
و کاسه چه کنم دست گرفتی،
و یکبار برای همیشه شکستی،
آنجاست که میفهمی عشق لذتی ندارد...
فقط حسرت است و ناکامی
و غمش تا همیشه کنج دلت...
اِشق یا عشق فرقی نمیکند چگونه
نوشته یا خوانده می شود .
مهم حس درونی وجود توست
که پس از مبتلا شدن هیچوقت به حالت عادی برنمیگردد .
سیاهی گوی بلورین چشمانت در شب آنچنان درخشان وهوس آلودتر میشود که روح و جسمم را با تو در می آمیزد .و خیال داشتن آغوش نابت با آن بوسه های
آتشینت مرا تا مرز عشق و جنون میکشاند.
چه هارمونی زیبایی!!
سیاهی چشمانت
ابروان پر پشتت
مژگان در هم پیچیده...
دست هایم را بگیر
دنیای من میان دستان تو رسم میشود...
سبزینه ی انگشتانت ، ریشه های عشق را در مبانی ام رشد میدهد.
روشنای بی همتای من!
دوباره و صدباره بخوان من را به آغوشت!
زیرا آغوش تو جهانی ست که تاریکی های عمیق روحم را نور می بخشد...
ایستاده ام
در هوایی که هوای تو را دارد
شهرمان به شوق پاکی قدم هایت لباس تماما سفیدش را به تن کرده
و تمام جاده های منتهی به تو
با عشق انتظار امدنت را می کشند
و من موهایم را نبافته ام
تا لحظه ای که از راه برسی، همچنان...
نخستین باری که دیدَمَت
قلبم خاطره ی هزاران نگاه را از چشم هایت برایم تداعی کرد
وقتی لبخند تو، اشتیاق را در وجودم
و تبسم را روی لب هایم متولد کرد؛
باورم به یقین مبدل شد!
تو رویای تمام اشعاری بوده ای که پیش از تو، از عشق سروده بودم....
با تو ...
حال تمام لحظه هایم ...
عشق ...
است ...
واسه دل عاشق بایدیه کاری کرد عشق یه باردیگه ازتوگدایی کرد
یک نفر دل به شما بست، همینست که هست
اگر او عاشق اگر مست، همینست که هست
بی تو این ثانیه ها را نفسی بند نبود
اسم این حادثه عشق ست، همینست که هست
مثل جنگاور رومی که برای تو نهد
جان خود را به کف دست، همینست که هست...
عاشق که باشی
از همه چیز میترسی
حتی از بخشندگی خداوند
شاید کسی دلبرت را آرزو کند
و خداوند مستجابش
✍️ رامین وهاب
امروز هم روز دیگری
برای دوست داشتن تو آغاز شد
تا شعری دیگر
بسرایم پر از واژه هایِ عشق
برای آن چشمان رویایی
که تا بر من می تابند آرام می گیرد
قلب بیقرارم،
سبز می شوم و گرم
در این زمهریر زمستانی ،
بتاب با گرمای بودنت
بر منی...
گفتم که عاشقت شدم، گفتی دلیلی؟ آیه ای؟
گفتم تورا خواهم و بس، گفتی نشد نشانه ای!
گفتم دلم رفته ز دست، بی تو ندارم شب و روز
گفتی به هرجا بنگری بینی ز من تو سایه ای
گفتم تو خورشید منی، سوزم ز عشق پاک تو
گفتی تو خود...