اتفاق ساده می افتد. مثلِ شکستنِ گلدان مثلِ گفتنِ خداحافظی، مثلِ رفتن و تا همیشه برنگشتن .
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُد خوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد...
گاهی هم نفر سومی از راه میرسد که از بختِ بد مُهره ی مار دارد می آید و میبرد هرآنچه را که تو عاشقانه پای دوست داشتنش ایستاده بودی .
ای اندوه! آیا زانوانت از زانو زدن بر سینه هامان به درد نیامد؟!
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم
زن بودم پای دوست داشتنت ایستادم. مرد نبودی شکستم، فرو ریختم و سال هاست که ایستاده مرده ام!
بی تو ... مهتاب کجا ؟ کوچه کجا ؟ شعر کجا ؟ بی تو... از باقی این عمر گذشتم... .
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
انگار نفرین کرده اند این خاک را اجداد ما تا بوده زاری بوده و تا مانده غم در یاد ما ما نسل بازی خورده ایم آتش به پرهامان زدند شاهان به آتش بازی و نیرنگ و استبداد ما بازندگان بازی شطرنج قدرت نسل ماست پایان بازی مات بود از کیش...
چون نباشی تو چه عید است و چه نوروز مرا ...!
امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم از دیدنِ جهان شما سیرتر شدم هرقدر شاخه شاخه رسیدم به آسمان در خاک ریشه ریشه زمین گیرتر شدم گفتی به عکس های جوانی نگاه کن دیدم رفیق…دیدم و دلگیرتر شدم رودم که در مسیر سراشیب زندگی در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم فرقی نداشت...
دمِ عید باشد و تو نباشى! آدم دلش مى خواهد فقط گریه کند ...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد .
یا مقلب القلوب و الأبصار در دلم ماند حسرت دیدار دفتر عمر من ورق زده شد یکسال گذشت _یکسال بی بهار امسال" هیچ عایدم نشد به جز معنای بی کسی و... مفهوم انتظار من شمردم تا به سه ... نشد بازی میسپارم این سه را به چهار با آه _با...
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم..
هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاند سالِ نود و درد عجب سال بدی بود ... .
با یک دلِ غمگین، به جهان شادی نیست تا یک دهِ ویران بود، آبادی نیست تا در همه ی جهان یکی زندان است در هیچ کجای عالم، آزادی نیست... !
آدمی بودن غم انگیز است وقتی هوای آسمان به سرت بزند و بال نداشته باشی...
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست که در دیدار پایانی به اسراییل برخورده
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد
اشک آخرین گزینه مَردهاست ... و خاک بر سر روزگار ؛ اگر مَردی به گزینه آخر خود برسد...
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانی خسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی
به روزهایی رسیدم که... دیگر چند شنبه هایش مهم نیست، آدم ها و روزهایش همه جمعه شده اند...