متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
در هر کافه و رستوران رویاهام را گرد کردم
از شهر به شهر رفتم، به هر نوک و کنار پرسیدم
تا با خیره چشمانی که گفتی که عاشق چایی و قهوه ام
برای پیدا کردنت تمام مرزها را گذر کردم
در هر لحظه امیدوار بودم که تو را بیابم
با...
تو نباشی !
در هیچ هوایی نمی توانم نفس بکشم
زیرا زندگی بی زندگی شده است
و من دیگر نمی توانم باشم.
در شب هایی که ده سال طول کشیده بودند
در غروب تاریک و درخشش ستارگان
من راه می رفتم با غم و انتظار
دلم پر از پرسش ها بود، بی جواب
از پیراهنمان فراتر می رفتم
با هر قدم یک خاطره جدید، خنده ای دلنگر
احساس سرزندگی و تغییر در...
مجنون کجا لیلا کجا ، عشق بی پایان کجا
دل کجا دلبر کجا عشق میشود آسان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
دلبر شیرین کجاست فرهاد کوهستان کجا
در قطره ها برق از آسمان ببارد
به جنون غوغا بین مردم بپا کند
رفتارها آرام و عاقلانه شوند
زمین به وجد آید و جان به تلاش برود
در جنون، انسان ها مست و نیکو شوند
آرامش روح در دل هر کس جاری شود
کاش معنای واقعی عقل درک شود...
در خاک قبر تنها من نشسته ام
شعر خزان و باران را در خواب بسته ام
در دیار خاموشی تنها من گوی شعر شده ام
با لحنی بهانه می بافم اشعارم را
با لحظه های خاکستری احساساتم را
با روحی زخمی بر گور شعرم روضه می خوانم
ای گورستان سکوت،...
آتش عشق در دلم روشن ماند
خواب از چشمانم پریشان ماند
لبخندی با لبانم آرام آرام
روحم را به نغمه ی آهنگ آرام ماند
دریا پرشوری در خوابم دیدم
اشک های بی ساحل تا همیشه رویم ماند
تو که باشی همیشه در کنارم
دلم با خوشبختی پر از امید ماند
با عشق بدون هیچ گونه اندیشه و آزمودن، در یک شب آشنا شدم .
پر شدن از عشق و احساس ، باعث شد که کنجی خود را رها کنم
که این آغاز تحول و رشد و هدایت است
شَب و بی داری، شانهٔ مردانه
عَشقِ دیروزم، تو نمی خواهی
مَن و جامم، مَستِ دیوانه
و شِعرِم را، تو نمی خوانی
شَدی بیگانه، که نمی فهمی
غَم و اسرار، از دِلِ دیوانه
تو نمی دانی، شِمع چرا می سوزد
و می میرد، پای پروانه
با محبَتِ هستی تو بیگانه...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزم تو نمی خواهی
من و جام می مست و دیوانه ولی شعرم را تو نمی خوانی
شدی بیگانه تو چه می فهمی غم و اسرار از دل دیوانه
تو نمی فهمی شمع چرا میسوزد و میمیرد پای پروانه
چشمانت را در آینه ای نگاه کردم
دیدم که در آن تمام رویایم بودی
تو دریایی بودی که در آن شنا می کردم
در برابر امواج عشقت شکست نمی خوردم
تو نوری بودی که در تاریکی شب ها می درخشید
در دلم آرامشی بود که از تو می آمد
(در...
زندگی همچون لقمه ایست بزرگ و پر طعم
گاهی آن لقمه جاری است از دهان بزرگتر
پس از امروز، در هر روز و لحظه ای
به خرد شدن و رشد کردن فکر کن
تا زندگی را، لقمه به لقمه، بزرگ
شوی
شرافت تنها مهره عشق بود که هرز گشت
با هر ریزش سرنوشت، برای من سرخ شد
شرمنده شدم از دل خودم و سرزنش همه جا شنیدم
اما تنها با شرافت عشق، دوباره پا بر جا کردم
این بار قوی تر و با شرافتی که تازه بازگشته بود
هرگز دست از...
کاش بجای باران از آسمان،جنون ببارد! شاید، مردم این شهر عاقل شوند!
و یا کاش بجای باد از برگ درختان،
آرامش عبور کند تا آرام شوند
و کاش بجای آتش در دل ها، مهر و محبت
به اندازه کافی شعله ور شود
اگر جنونی است که به مردم این شهر...
تنها شاعر مرده این شهرم که بر گور شعرم روضه می خوانم
عشقم به شعر بی پایان است
زندگیم را به شعر تقدیم کرده ام
و اگر از دنیا رفتم، امیدوارم
سرایان بعدی برای شعرم ادامه دهند
من قلم خود را روی سفره عشق گذاشتم
و با قطرات خونم، شعرهایی...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانم
تو آن شعله ای که تامین نمی خواهد
من آن برقی که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
در آوار شب ها خواب عجیب میدهی
از آغوش تو...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانم
تویی آن شعله که تامین نمی خواهد
منم آن برق که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
به آوار شب ها خواب عجیب میدهی
در آغوشت شب زمین...
رسوایی و اهانتی که سرما خورد
ساقه ی امید که از شکست صد بار رنجید
شیدایی و آتشی که بر آن روشن شد
لحظه ی سردی که گذشت و در خاطر ماند
مغزهای فسفر سوز، تابها را از ابرها جوید
گریه ی باران را به نمک آتش بزنید
در آوارِ شبها خواب عجیبی می دهید
نغمه های بی خوابی را بر صدا می آورید
سرهایی که تکثیر می شوند
در ذهن شکستهٔ روز و شهر
دستان تازه ای را می ایستند
تا...
حالت چشمانت ، مرا می برد
نور نگاه تو ، مرا می برد
وقتی که آه میکشد زینبت
پس لرزه های آه مرا می برد
میان مهلکه ها بدنبال عشق بیابانم
به تو نمی رسدم ولی با تو میمانم
تو شعله ای هستی که هرگز تامین نمی شود
و برقی که همیشه روشن است