متن هدی احمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هدی احمدی
وقتی تو هستی خودمو گم میکنم
یادم میره کجای زمان وایسادم
یادم میره اصن کی هستم
میشم یه دنیایی از شور ، انگاری دوتا بال دارم که تو آسمون چشات اوج میگیرم
خطای صورتم محو میشه ، پاهام از زمین کنده میشن ، تو خیالم به اسارت بازوهات درمیام و...
حضرت یار
چه احساس نابیست
به تو نزدیک بودن ،
مانند ستاره به شب...
مثل الهه ی ناز وسط صدای زیبای بنان،
مثل قفس پرنده وسط نوشته های سهراب،
مثل ماهی وسط یک اقیانوس آرام...
مثل ...
مثل هرچیزی عین من و تو ...
بدون اینکه هیچ دلیلی برای نزدیکیمان...
عزیزترینم
تو همان تک ستاره ی دلربای آسمانی
که بنا به قسمت و تقدیر
یا به پاداش گناه و تقصیر
مرا در سیاهی شب های درخشان چشمانت
افسون کرده ای...!
بودنت چقدر زیباست،
ماه من!
دلربای درخشان من،
در آسمان دلم بتاب
که تابیدنت
عشق و امید و زندگی را...
می خواهم باور کنم دیگر غمی نیست و هیچ گره ایی کور نمانده
می خواهم باور کنم ،خوشی زده زیر ِدل ِتمام ِمردم شهر و همه از زور ِبی غمی ،غمگینند...
دوست دارم عزمم را جزم کنم و
با جسارت زیباترین واژه ها را قطار کنم کنار هم،
که چه...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمه
کسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده
کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه
کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت
قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات...
بعضیا حال و هوای خوبن ، معجزه ی لبخندن ، ناخواسته دلیل خوشی دلت میشن
مثل حال و هوای روزای بچگی، انتظار کنار سفره ی هفت سین با صدای اسکناسای تانخورده لای قرآن .
مثه عطر گلای یاس اردیبهشتی و هوای دل انگیزش .
مثه خرداد و تموم شدن امتحانا،...
روزے میرسد ڪہ در خاطرہ ها من بزرگترین اشتباہ تو باشم و تو زیباترین اتفاق من
من درد باشم و تو سرد
من سڪوت باشم و تو فریاد
روزے من از دیار قلبت ڪوچ میڪنم و تو در میان قلبم تا آخرین ضربان اتراق میڪنے
روزے ڪہ تو مرا ازیاد...
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را...
میخواستم اسیرِ دنیایے باشم
ڪہ توآن رابرایم ساختہ باشی
بہ دور از تمامِ آدمهایِ مزاحم
تنهامن باشم وتو
وآسمانے ڪہ ماہ شبهایش باشی
وحالا زندانیِ جهانے شدہ ام،
ڪہ بہ جز تو
شب هست
آسمان هست
اما ماهے نیست.
اینجا تادلت بخواهد دلتنگی و بے قراری
جهانم را جهنم ڪردہ...
پایان را میدانستیم، اما آغاز ڪردیم
مثل رفتن زیر باران، بدون چتر
وَ رقصیدن و چرخیدن در هیاهوے
قَطرات وَ خیس شدن با عشق،
با آنڪہ میدانیم پایانش تب و درد است.
مثل نوشیدن قهوہ ڪہ بدجور دلچسب
میشود اما تلخے اش ماندگار .
آرے آخر قصہ ما از ابتدا...
کنارم بنشین
دلتنگ شانه هایت شده ام
دلتنگ شب های فروغ خوانی و
غزل های عاشقانه...
انتظار آمدنت را می کشم و
برایت همان چای همیشگی
با عطر بوسه هایت را آماده کرده ام!
تو باشی و نوازش هایت
تو باشی و دستانت
اصلا ما را چه به فراق زمانه...
ابدی من
شب را به تاب گیسوانم بنواز
صبح را به نوازش نگاهم برسان
صدایت را به رگ گردنم بلرزان
شبنم نشسته بر روی گونه ام را
به قلبت جای بده
اه را از سینه ام بگیر
نگاهت را به جزر و مد دریایی
نگاهم طوفان کن
شناورم کن در...
لیلی
آغوشت را بگشا...
باخته ام تمام زندگانی ام را در
دوزخ نگاهت!
آرامم کن در تلاقی دستانت...
سنجاق کن مهرم را در قلبت و
رام کن دوست داشتن را در نقره ای مهتاب نگاهت
مجنونِ توام
بسان بهاری که بی شکوفه هایش هیچ است
✍️هدی احمدی
چی از این غم انگیزتر...
لابلای واژه ی شعرها تو را بخوانم...
قافیه بسازم از خاطرات
در کافه های بارانی شهر...
شجریان شوم برای صدایت...
و به تصویر بکشانم همانند فرشچیان جادوی چشمانت را و
همچون شاملو با هر واژه دلبری ات را به جان بخرم
اما تو
در گوش...
از حماسه ی پر غرور دنیا ،
واز التماس شب زده ی راهزنان شبگرد زمان
واز بلوغ تند راهبان سخت گیر معبد احساس،
چیزی نمی خواهم...
از رقص فواره ی افسونگرِ دلتنگی
واز پنجه ی پرزور مرگ
واز قمار شبانه ی زندگی،
چیزی نمی خواهم....
من از برج خاکستری اندیشه...
عاشق شدن زیادم سخت نیست
کافیه یه نفر وسط غمت بیاد و همدم دلت بشه
حرفاتو نگفته بخونه و با حرفاش خنده رو مهمون لبت کنه
تعهد موندن بده و بگه تا تهش باهاته
قول بده که دلتو نشکنه و همپای دیوونه بازیات باشه
یکار کنه که هر چی سرت...
مراقب کلماتی که در قضاوت آدما بکار میبریم باشیم
بعضی حرفا که روی دوش مخاطبمون میزاریم خیلی سنگینتر از توانشه له میشه از پا میفته .
حرفایی که میتونه یه نفرو تا صبح بیدار نگه داره و متکاشو از اشک چشمش خیس کنه
قضاوتایی که آدم رو از آدم مایوس...
اصلا میگویم بیا برگردیم به قبلترها
آن موقع که هم را شما خطاب میکردیم
به آن وقتها که غریبه بودیم و گاهی به بهانه ای حالم را میپرسیدی ، بیا دوباره دوست گرامی هم باشیم
این آشنای بیگانه که جانم شده و مرا در فراقش میسوزاند نمیخواهم ، این دوری...
گفته بودم گر بمانی شاملویی میشوم از جنس زن
آیدایم باشی و من از نگاهت شعر میبافم به تن
رفتی اما تا بسوزم با غمت چون شهریار
نوش عشقت این همه رنجی که دادی یادگار
✍️هدی احمدی
عید قربان نشده اما من
به ادای دل قربانی خود آمده ام
کعبه و قبله و بتخانه تویی
عشق تو حج من است ناجی من
در نمازت غرق میگردم ز خود
ذکر لبهایم تویی محبوب من
در طوافت همچو عبدی حائزم
یاد تو همچون صفا و
مرگ من چون مروه...
چی از این غم انگیزتر...
لابلای واژه ی شعرها تو را بخوانم...
قافیه بسازم از خاطرات
در کافه های بارانی شهر...
شجریان شوم برای صدایت...
و به تصویر بکشانم همانند فرشچیان جادوی چشمانت را و
همچون شاملو با هر واژه دلبری ات را به جان بخرم
اما تو
در گوش...
من نمیدوم تعریفت از عشق واقعی چیه!! اما اگه من بخوام تعریف کنم باید بگم:
عشق واقعی یعنی اینکه با وجود هزار تا ستاره ی قشنگ دور ماه، تو فقط نگاهت به ماه باشه!
هیچ زیبایی نتونه نگاهتو از رو اون برگردونه و نظر تو عوض کنه
حتی اگه بهتر...
این روزها خواهد گذشت
گریه هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر می گذارم
من قوی می شوم ، قوی تر از قبل تو
میدانم روزی دلتنگ خواهی شد
دلتنگ دوستت دارم هایم
دلتنگ دلتنگیهایم
دلتنگ مزاحمتهای گاه و بیگاهم
روزی چشم بر صفحه ی گوشی ات خواهی...