پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست...
ما هر آرزویی کردیم واسه یکی دیگه براورده شد....
جوان بودم کهناگه پیر شد دل...💔....
کجا رفت اون همه احساسخدا دل سوخته وتنهاسگناه قلب من چیهشکسته باز از اون میگه...
حالِ یک دل را اگر کردی خراب آماده باشاشکِ چشمِ دلشکسته خانه ویران می کند...
خنده های زورکی را خوب یادم داده ایمهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند...
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
حالمان داشت خوب میشد...که باز کسی را باور کردیم!...
قید خاطرات مرده را بزن...نبضی که رفته ، گرفتن ندارد!!!...
به کسی... نرسیدمکه خیلی به من می آمد..!...
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...
چهرفتن هاکه می ارزد...بهبودن های پوشالی!...
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
از حال دلم بی خبریاماهر لحظه به یاد تو گرفتار منم......
شست بارانهمه ی کوچه خیابان ها را...پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟...
گویند بکوش تا بیابیمی کوشم وبخت یاورم نیست......
با شاخص نفرتگراگیری کردوبا تخمین زمانبه نابودی کشاند...
قصه ای تلخ تراز قصه من هست آیا؟نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!...
بی تفاوت باش به جهنم !!مگر دریا مرد از بی بارانی؟؟...
تنهایی ات گریه ات ...دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!......
دل که یبار شکست دیگه یاد میگیره، هی میشکنه.....