پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند....
از شوق دیدارت دلم لبریزِ لبریز است حال و هوای حوصله، سرمای تبریز استدر گیر و دارم با تلاطم های بسیاریامواج دریای دلم محنت برانگیز استهر روز در ذهن منی، آنقدر که روحمدشتی ست بی پایان و با یادت غزل خیز استاین بیت های بی امان دلتنگی محض اندحال و هوای شاعرش چون فصل پاییز استپیش خودم گفتم که روزی بازمی گردیبعد از شیوع دوری ات هر درد ناچیز است ای آنکه ابرویت به خونریزی کمر بسته آن سرزمینم من که در تسخیر چنگ...
از خانه ی ما بهار را دزدیدنددلگرمی عشق و یار را دزدیدندما فکر زمستان و شب یلدایمدزدان شب و انتظار را دزدیدند-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم...
زمستان است دیگردل زمین به برف گرم است من به تو...
هر چه پاییز رشته بودزمستان پنبه کرد...
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
زمستان برای منهمیشه هدیه می آوردو این بار تو را......
چهل زمستانحریف آغوش گرمت نمی شوند...
طلوع صبحگاهت به شادابی بارانو روزت به سفیدی برف زمستان...
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
گرمای آغوش تو برای زمستان من بس است...
می شود این زمستان را جور دیگری دوست داشتو این بار پای تولد تو در میان است......
از سرمای زمستان نمی ترسم وقتی به تو گرم است دلم...
هنوز زمستان دست های زن خواهش و رویش...
عاشقت بودم و دو چندان شدبه همین سادگی زمستان شد...
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان امدمنم ان گل که نچیدی و زمستان امد......
زمستون امسالم قشنگه چون دستای گرم تورو دارم...
تو که باشیزمستان زیباترین فصل تقویم می شودو شب را هیچ حاجتی به صبح نیست...
هنوز زمستان جستجو میکند سرخی دی را در جعبه ی سیاه...
آغوش تو برای زمستان من بس است...
برف ببارد یا بارانبرای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست !...
عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوسپر دلهره مانند زمستان هراز است...
آغوش تو برای زمستان من بس استمن زیر بار هیچ بهاری نمیروم ......
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند....
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم تقویمها دروغ نوشتند از بهار......
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیستدر زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست...
سوز حرفای بعضی هااز سوز و سرمای زمستان بدتره...!...
ما نیستیم! اما زمستان میرود روزیبا زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش...
یک دست کلاغو به یکی برف،زنگ را زددرخت زمستان...
خوبِ من صبحِ زمستانت بخیردائما صبحِ سحرخیز و دل انگیزت بخیر...
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنیهی زمستان برود، باز زمستان برسد...
فرصت دلبری بده به زمستان بهار بانو......
زمستان است دیگردل زمین به برف گرم است من به تو …...
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شدماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد...
آمدنتقند رادر دل من آب میکندبرف رادر دلزمستان...
زمستان ها هرگز سرد نخواهند بود اگر تو خاطراتی گرم از شخصی خاص داشته باشی!...
برف ببارد یا بارانبرای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!...
بیخیال زمستان آغوشت که باشدهمیشه بهار است......
دلتان شاد! ولی مشکلِ ما یلدا نیست با غمِ باقیِ ایامِ زمستان چه کنیم؟...
دست سردی وسط سوز زمستان بودی زود دلبسته شدن عادت دی ماهی هاست......
یک نفس مانده زمستان که به منزل برسد آخرین جمعه ی پاییز تو را کم دارم......
چال گونه هایت بهاری است که چال میکند زمستان را...
زمستان نیست دلتنگی توست که می لرزاند چهارستون دلم را…...
زمستان سرد نیستدرد است وقتی دست هایم تنها خودم را به آغوش می کشند !...
فرقی نداردروزهای تابستانیا شب های زمستانبی توهمه چیز طولانیست...
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...