گاهی هم دروغ خوبه مثلاً میگم سردمه تا به این بهونه درآغوشم بگیری
جای جای این زمین هوآیش به هوآیِ آغوش تو نمے رسد
این ولنتاین، من مشتاق بوسههای شیرینت، آغوش گرمت، و جادویی که قلبهای ما را به یکدیگر پیوند داده هستم.
من سرمازده را گرم در آغوش بگیر به هوای بغلت بود که سرما خوردم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
چمدانت را ببند... اینجا آرامش در سرزمینی عاشقانه چشم به راه توست... سرزمینی به نام آغوش من...
چه گناهی؟ تو مرا تنگ در آغوش بگیر تن تو عین بهشت است، جهنم با من…
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم! بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!
پاییز پشتِ خنده ی مان داد میکشد دستِ مرا خیالِ تو در باد میکشد در من...کسی شبیه تو فریاد میکشد حالا کجای شهر و در آغوش کیستی
ورتر : برایم شعری بخوان که حالم خوب کند ؛ شارلوت : در آغوشت میگیرم، این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم!
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم
اتفاق خوب آبانم چه می شود بیفتی در آغوشم؟
هرگز نفرینت نمی کنم فقط می خواهم آنقدر سرو شوم که تو حتی نتوانی سایه مرا در آغوشت بگیری...
عشق را فلسفه ای نیست به جز آغوشت
به همین زودی همه چیزتمام میشود واین چشمه بیقرار که ازبالای کوه سرازیراست درآغوش دریا آرام میگیرد.
جهان من آغوشی ست قد ما دو نفر...!
دلم تنگ است...برای کسی که نه میشود او را خواست... نه میشود او را داشت. فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد! و درحسرت آغوشش سوخت ...
آرام بگیر در آغوشم فردا هم دوستت خواهم داشت شب برای بخیر شدن همین دو قلم را نیاز دارد
مرا در آغوش بگیر آنقدر عاشقانه که وابسته ات شوم جوری که جز آغوش تو هرگز، پر پروازی نداشته باشم
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست
نه دوری که منتظرت باشم و نه نزدیک که به آغوشت کشم نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم تو در میانِ همه چیزی!!!!!
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُرا هر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی چه آغوشی ، چه امّیدی به این احساس تو خالی