من همانم که به جز روی تو هیچ گل ندید هر کجا رفت و نرفت، باز به سوی تو دوید
هر بار می رسم به تو مقصد لحظه های من سنجاق میشوم به تو تن پوش عاشقانه ام
دلم هوایِ شکفتن دارد مرا ببوس و بهارانم کن
دیوانگی ام بالا زده مرا فقط تو تسکین میدهد
از نگاهم، از نگاهت می شود فهمید که؛ چشمِ عاشق ها پر است، از حرف هایِ بی صدا...!
من که جز شراره ی عشقت در دل ندارم برای زندگی و دنیام تو را بر می گزینم
وسعتِ تمومِ دنیام تویِ چشمای تو جاریست همه ی آرامشِ من با تو هست و از تو باقیست
تو همان شیشه ی عطر گل یاسی که فقط به دل حجره ی عطاری من جا داری
تنها یک نفر به زیبایی تو هست هر چند دیده نشده هنوز خدا
ما به آغوش تو یکباره چه محتاج شدیم
چه خوابی دیده ای بانو برایم من نمی دانم ولی با یاد تو خوابی بر این چشمم نمی آید
عید فطر است بگو فطریه مان گردن کیست ؟! هر دو عمری ست که مهمان دل هم شده ایم!
دوستت دارم و گلدان شانه هایت را هر روز با بوسه هایم سیراب می کنم
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد
موی سیاه و روی سفید و لبان سرخ تلفیق این سه رنگ، دل از ما ربوده است
شده آغوش تو دنیای من و زندگی ام بغلم کن که من از ترک وطن می ترسم
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند
اَلا که از همگانت عزیزتر دارم شکسته باد دلم گر دل از تو بردارم
چشم هایت شاهکاری محشرست باقی دنیا سیاهی لشکرست...
نقش چشم آبی ات آخر مرا نقاش ساخت هر چه پنهان کرده بودم دیدگانم فاش ساخت
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو