پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مستم زدو چشم نیمه مستش وز پای در آمدم ز دستش...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دستچشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
حدیث چشم مگو با جماعت کوران...
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو...
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولیمن گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم...
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گویدقلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی...
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشدمردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر...
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمینچشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک...
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکیدسنگ در کوزه نینداز که سرریز شود......
در شهر ما چشم ها عاشق می شوند، اماریه ها تاوانش را پس می دهند......
پرسید زاهد: معتقد هستی به محشر ؟گفتم که آری، چشم های محشری داشت.....
می خواستم بگویمش اما گریستمآری، همیشه بار زبان را کشید چشم...
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان داردزبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد...
بی گناه قلبمچشم نداشتاما چه داغ ها که ندید...
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهامپیش چشمان تو اما سپر انداختهام...
کاشکی محکوماغوشت شومشاید که توباورت گرددکه من زندانیچشم توام .......
دوست داشتن را در چشمی بجویکه حتی وقتی بسته است ،رویای تو را ببیند ......
خودتون رو از چشمکسی که دوستتون داره نندازین...بعدش هر چقدر هم تلاش کنیناین یه قلم برگشتنی نیست.....
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...
وقت رفتن چشم در چشم عزیزانت بدوز فک کن با خود که شاید این نگاه آخریست...
وقتی که چشم لال و زبان، کور و کر شودزخم آن زمان زبان به سخن باز میکند......
بعضی ها گریه نمی کنند امااز چشم هایشان معلوم استکه اشکی به بزرگی یک سکوت،گوشه ی چشمشان به کمین نشسته.....
تانگاهم بکنی از هیجان خواهم مرد آنکه با چشم خود آدم بکشد قاتل نیست ...؟!...
ماه کامل شده ای چشم حسودانت کورآنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری...
تاریک شدهست چشم بیتوما را به عصا چه میفریبی...
چه میشود/ چشم درچشم/ پلک نزنی/ در این شبِ طولانی/ یلدا...
به چیدن نگاه دزدانه ات دچار شدماگر عسل نمی دهی نیش هم نزن!چرا اینقدر تو را ارزان می فروشی؟لب و چشم و زبان را باید گران خرید...
خرابم می کند هر دمفریبِ چشمِ جادویت....
دل رمیده ی ما را به چشم خود مسپارسیاهِ مست چه داند نگاهبانی چیست...
نگاهت میکنم خاموشو خاموشی زبان دارد... زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد......
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان داردزبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد...
گوشه ای کز کرده اند و لب به دندان می گزندچشم تو افزوده بر جمعیّت بی کارها...
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلیکه چشمش وقت ِ گُلچیدن به چشم باغبان افتد...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
بی عشق دلمجز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشوداگر عشق نبود...
چرا هر زنی زیباترین زن جهان نباشد؟دست کم برای یک باردست کم برای مدتیدست کم برای یک جفت چشم!...
چشم دارمکه مرا از تو پیامی برسد...
یه جوری تو رو میخوام عزیزم چشم همه حسودامون در آد......