به ظاهر بوسه ای دلبسته ی دیوانه ای را کشت ولی اهریمنی نام آورِ افسانه ای را کشت کسی از سرنوشت جنگ بین عقل و دل پرسید به او گفتم دوباره حاکمی فرزانه ای را کشت میان مُلک تن، داروغه ای مست و جهان آشوب خراجش را گرفت و صاحب...
دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست… .
بعد از تو باز شایعه ها پا گرفت و من با خنده های اهل محل گریه می کنم !
ابر تاریکم و از گریهٔ اندوه پُرم
می روی که خوشبخت شوی و من حال کودکی را دارم که نخ بادبادکش پاره شده... مانده برای اوج گرفتنش ذوق کند یا برای از دست دادنش گریه!...
چنان آنها را ترغیب به گذشته و فقر و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری می کنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند!
کو گریه ای که سبز شود آرزویِ ما؟
آسمون عاشق گل بود گریه می کرد که گل بخنده...
لعنت به اون شب که تا صبح گریه می کردم
اصلاً از این به بعد شما باش و شانه هات ما را برای گریه، سرِ آستین بس است
اگر گریه نکرده باشی، چشمانت نمی تواند قشنگ باشد.
در سرزمین سرد دلت یخ زدم ولی چشمی برای گریه عزادارِ من نبود
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟ این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق! گیرم درین میانه به جایی رسیده ای، گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق! روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد، حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق...
این شب ها میگذرد و میرسد روزی که در آغوش هم از سر شوق گریه سر میدهیم...!
باید که از لبان کبودت در بهت و گریه بوسه بگیرم در اوج خستگی بغلم کن بگذار ایستاده بمیرم ...
به هم آوا شدن گریه و باران سوگند که جگر سوز تر از عشق ندیدم دردی
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت رو به یک پنجره در جمعیت تنهایت فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم بی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشت...
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو کرده است ...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شود من اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود .
من بى حوصله تر از آن هستم که براى آدمِ رفته یِ زندگیَم، شب زنده داری و گریه کنم... اگر ارزشِ دلتنگى هایم را داشت، رد پاهایش در هیچ جاده ی رفتنى به چشم نمى خورد! پس بى خیالِ نبودنش؛ آستین هاى عقلم را بالاتر مى زنم، و فنجان آرامشم...
از پی هر گریه آخر خنده ای است.
باران که میبارد دلم برایت تنگ تر می شود راه می افتم بدون چتر من بغض می کنم،آسمان گریه .
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!
چه حرف بی ربطیه که مرد گریه نمی کنه گاهی اونقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتونی گریه کنی