100 متن کوتاه حسن سهرابی شاعر ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره حسن سهرابی شاعر
100 متن کوتاه حسن سهرابی شاعر ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن حسن سهرابی شاعر برای اینستاگرام و بیو واتساپ
بدونِ تو من آرامش ندارم
دِگر با زندگی سازش ندارم
بدونِ آن دو چشمِ عاشقِ تو
دِگر میلی به آسایش ندارم
حسن سهرابی
sohrabipoem
حلقه
در میان حلقه های بیشمار زندگی،
حلقه ای از زلف یار
مهربانم آرزوست.
خال بر سینه یار و دل گرفتار لبش
چشم بسته است دلم باز به هر موهبتش
.
حسن سهرابی
نخواهیم گذشت
حسن سهرابی
از ساقی این سَرا نخواهیم گذشت
از بازی حیله ها نخواهیم گذشت
از هر چه که بگذریم تا آخر عمر
از بانی این بلا نخواهیم گذشت
تو می دانی که تمام هستی من در
مَردُمَکِ چَشمانت خلاصه می شود.
امّا اگر ((مَردُم))کها بگذارند.......
شاعر:حسن سهرابی
قلم سرریز از نام حسین(ع)است
غرورانگیز در دام حسین(ع)است
مرا در زندگانی ها همین بس
که روی سنگ قبر نام حسین(ع)است
شاعر:حسن سهرابی
دل عاشق
گاهی دلت رو به راه نیست
دلت عاشق و مست و همراه نیست
در این ظلمت و جنگ و لبخند و آه
کسی عاقل و پست و گمراه نیست
شاعر:حسن سهرابی
نبرد
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
غزلها با رباعی در نبرد است
در این بازار سرد شاعرانه
دلم تنها اسیر کوه درد است
سهرابی
@sohrabipoem
با تو دریا می شود هر قطره از رویای من
فارق از این فتنه های خفته در شبهای من
حسن سهرابی
روزی که تو فرمان دهی جان را فدایت می کنم......
این پیکر آزرده را فانوس راهت می کنم
حسن سهرابی
sohrabipoem
sohrabi hassan
در دیاری پُر ز ظلمت
کوچه هامان بوی غربت
خانه هامان عطر نفرت
شعر هامان بوی هجرت می دهد.
در هوایی پر ز حیرت
بوسه هامان بوی شهوت
خنده هامان رنگ نخوت
چشم هامان طعم سرقت می دهد
هر چه کردم تا رهانم دیده را از
موج چشمانت نشد.
این چه طوفان بود که ویران کرده
مژگان مرا
اصلا موسیقی برای همین بود
برای گم نشدن در برهوت جهان
برای دوست داشتن و دوست داشته شدن
برای من،برای تو،برای ما
آسمان راز دلش را به کسی باز نگفت
شاید او تاب ندارد به تماشا ماندن
این عجب نیست که بر دار کِشَد مژگانت
غم بی تاب پر از گریه چشمان مرا
سایهها مرا نمیبینند،
نور را باید جست؛
در بازتاب خلوتِ بیانتها،
وجودم را پیله میکنم،
تا شاید پرواز کنم از قفسِ تاریکی
من از تبارِ بذرهای صبورم
که در سکوتِ شبانه،
به سمت نورِ نگاهت
قد میکشند.
دست به دست باد دادم
که بیاورد نسیمت را،
در زمانهٔ سکونِ لحظههای پرالتهاب
ابرهای خسته رفتند
ماه اما برنگشت
شب فرو ریخت
و ستارهها نامت را زمزمه کردند
بیآنکه تو باشی...
ویران شده این دل، بگو ای یار کجایی
بیگانه ز خویشم، چو به من باز نیایی
سخن، تاجبخش است و تختِ سپهر
فردوسی برافراشت با داد، مهر
تو بیخِردی، بیهنر، بینشان
جهان زنده از اوست تا جاودان
شبم تاریک و بیفریاد مانده
دلم در غربتت بیداد مانده
برای خنده هایت آرزوها
به چشم خیس من بر باد مانده
گلولهها فریاد زدند
تفنگها خوابیدند
بوی جنون میدهد این خون
جنگ جای دیگری است
چه هیاهویی است
میان عقل و دل.
سکوت،
خون را تماشا میکند
و زمان
بر زخمها بوسهای کور میزند
دلم چون بادبانِ پاره بر طوفان غمها سرگران مانده
به امیدی که روزی در افق پیدا شود فانوس رویایی
نوای درد را «ساهر» به شوق عشق میخواند
که میداند پس از شب، صبح میتابد ز زیبایی
در دل شبهای تارِ این شهر خاموش.
صدای فریاد، بر بامِ سکوت، گوشخراش
نه برای شکوه، نه برای التماس،
بلکه فریادِ اعتراض، بر ظلم بیپایان و
پروازی دوباره تا صبحی پر از نور
راز خلقت
شاید صدای تو رازِ خلقت است
در بیکرانه هستی
ومن قطره ای بی پناه
ایستاده مقابل عظمت اقیانوس چشمانت
حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
افسوس
افسوس به هر کس که وفا کردم و
دل دادم و از عشق برایش
سرودم غزلها.
از این دفتر دلها
بجز بی مهری و دلسردی و انکار
ندیدم که ندیدم.
شاعر:حسن سهرابی
انتظار
انتظار را باید از پروانه آموخت،
چه می دانیم،چه می فهمیم
هراسِ بی اَمانِ شعله را
شاعر:حسن سهرابی
ای کاش که آن پَرده فرو اُفتَد و آنگاه..
نمایان شود آن چهره که در پُشت نقاب است....
شاعر:حسن سهرابی
حلقه
در میان حلقه های بیشمار زندگی،
حلقه ای از زلف یار
مهربانم آرزوست.
حسن سهرابی
سپیده که سر زد،
کوچهها از عطر تو خالی بودند
و من، در ازدحام روز
هنوز با باد سخن میگفتم...
کاش تنها زندانیِ انفرادیِ آغوشت بودم ،
که حکمِ اَبدِ عشق را بیهیچ عفو، میپذیرفتم...
نه دیواری میخواستم، نه پنجرهای، نه آزادی —
فقط نفسهایت... که سهمِ هوای من باشند.
نبرد
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
غزلها با رباعی در نبرد است
در این بازار سرد شاعرانه
دلم تنها اسیر کوه درد است
شاعر:حسن سهرابی
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
..........................
حسن سهرابی