سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خیال من شده اویی که بیخیال من است!...
شب ، به چالش می کشد تو را ، که هستی یا نیستی ،در خیالم یا در دلمحجت اله حبیبی...
به خاطر تو، ستاره های آسمانبه من نزدیکترندو زمین زیر پایممثل آسمان پر از پرنده هایی استکه به سوی خورشید می پرندتوی این خلوت من با خودمتو هستیو همین خیال توبه من آرامش می دهد...
خیال میکردم اگر همه تنهایم بگذارند، او در کنارم خواهد ماند......
زندگی من شده مرورخاطراتت کزبکنم یه گوشه مبهوت ومات وساکت...
دوری وبارؤیای تومن میام به دنیای تو...
خیالت ازم نگیر نگات کنم یه دل سیر به چشم تونگاه کنم اسمتوروصداکنم...
کاش یه سندبذاری فکرم آزادکنی وای خونه خراب قلبم آبادکنی...
خیال تونمی ذاره بخوابم انگارهرلحظه هستی درکنارم...
پیش همه جلوی گریه هام میگیرم بی توعزیزقلب پراحساسم میمیرم تنهاتومیدونی من یه مرداحساسیم نذارکه خیال کنم داری میدی بازیم...
مسئولی مقابل اشکایی که می ریزم نباشی من کنارخیال تومی میرم...
خانه را رُفتمایوان را نیزباد آمد؛آن را هم رُفتماما هنوز؛تکه ای از یادهایِ نبایددر گوشه ای از ایوانِ خیالمجا خوش کرده!بی شک روزی نیز؛آن ها را هم خواهم رُفت.شیما رحمانی...
وقتی تو را دیدماز چشمانم دو ستارهو از سینه امگنجشکی پر کشید و رفتحال بى توباز است در قفسبا این همه نمى پردپرنده ی خیال توفیروزه سمیعی...
شده ام با تو یکی جان و دو صورتتو بگو که جان جانی که مرا کجا کشانی...
اسرار دلم جمله خیال یار است...
خیال خوب تو لبخند می شود بر لبم...
داشتنتمحال است وخواستنت ؛تنها خیال......
او عروس خیال توو تو داماد خیال من...
هرشب خیالت که می آیدجوانه میزنمسبز میشوم...
کشتی به ساحل نمیرسدگر ناخدا ، خیال خدایی کند...
قشنگ ترین بافتنی دنیا خیال بعضی هاست...
غرق شدن تو خیالقشنگ ترین نوع مرگ تدریجیه.....
خیال خنده های توشد آرزوی هرشبم......
چنگ زدنبه گیسوانِ بهارخیالیستدر سرِباغ...
صید دریای خیالخوشبختیهفت رنگآسمان....
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیستلعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ......
برون نمیرود از خاطرَم خیالِ وصالت اگر چه نیست وصالی ولی خوشم به خیالَت...
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد...
تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد،باقی یا خاطره است یا خیال ......
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحالبخت منی که خوابی و تعبیر تو محال...
خیال دیدنت چه دلپذیر بود...
می روی چون رود شب ها در خیال و خواب منای خروشان روز ها کمتر تویی پیدا چرا؟...
چِ حِسِ خُوبیِه حواست شُوت بِشه️ به خیالِ اون ......
خیال و خاطره ات در کنار من هستندبه هر طرف بروم چند هم نشین دارم...
در دیده من جمله خیالند و تو نقشیبر خاطر من جمله فراموش و تو یادی...
خیالتبی خیالم نمی شود چرا...!؟...
تمام سهم من از جادهپیچیدن به خیال توست...
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحتو یڪ روز خیالِ راحتدر آغوشم بگیرخدایا…...
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
دیر آمدی عزیز!من عاشق خیال تو شده ام......
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
مجال خواب نمی باشدمز دست خیال...
پیراهنمبوی تورا میدهدازبس که خیالت راشبهادرآغوش دارم....
هر شب منم و خیال جانان...
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
همین که تو هر صبح در خیال منی حال هر روز من خوب است...
کسی که خیالتو پر کنهامادنیا تو نهترسناکترین آدم زندگی میشه......
هر شب ...از سقف خیالم تو می چکیو این عاشقانه ترین بارش دنیاست...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...
می روم سوی خیالتن به صخره می کوبانم!از تنم...هزار لاله می روید....