یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
روزی که دختر دار بشمبه دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه ، خودت برو دنبال خوشبختی ...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی ...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" توو مملکتمونعروس شدنو خونه بخت رفتنه !!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونمقراره روزی مادر بشی ...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی ، احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت !مشک...
تابستان با همه ی زیبایی هایش، تمام می شودبرگ های خزان را بر درختان می بینم در حال رقصآسمان آبی و خورشید گرم، هنوز در قلبم جاری ستاما باد سرد پاییز، در راه استروزها کوتاه و شب ها طولانی، این تغییرات را احساس می کنمفصل جدید با زیبایی هایش، دلم را شاد می کند...
چشمانش باز بود اما خاطره نداشت.چشمانش باز بود اما امید نداشت.دلش صاف بود اما چاره نداشت.ذهنش روشن بود اما فکری نداشت.لبش باز بود اما خنده نداشت.عشقش پر از کینه بود اما راهی نداشت.نویسنده ملینامدیا...
چشمانت را ببند تصور کن من کنارتم آیا آن حس را داری یا می دانی فقط خیال است چون دیگر نیستم چون دیگر به کسی که دو بار اشتباه کند فرصتی داده نمی شود این را در ذهنت فرو کن مردم خدا نیستند که هر اشتباهی کنی ببخشند. 🩶🎻ملینامدیا...
وقتی یه غم سرزده از راه میرسه و در خونه قلبت رو محکم میکوبه،حالا هر چقدرم بخوای راهش ندی و کاری کنی تا منصرف بشه و راهش رو بکشه بره نمیشه که نمیشه.....چون اون غم اومده تا یه مهمون ناخونده بشه.......حالا قبولش میکنی،سعی میکنی باهاش کنار بیای،دندون روی جیگر میزاری،تحملش میکنی،هیچی نمیگی و هر جوری هست با خودت کلنجار میری و تو دل با خودت تکرار میکنی که همین چند روزه،بالاخره تموم میشه و بعد راحت میشماما یه دفعه چشم باز میکنی ،میبینی واویلا........
من می مردم براش مثل اون ماهی خنگی که سرشو می کوبید لب تُنگ .مثل اون پرنده ای که لب پنجره نشسته بود و زیر لبی جیک جیک می کرد .مثل مادربزرگم ! که بعد رفتن آقا جون دل تو دلش نمونده بود ...بغض می کرد ، دعا می خوند!بغض می کرد ، می خوابید ! آنقدر مردم براش تا سِری آخر گوشه یه قبرستون خاکم کردن ... نویسنده زهرا تاجمیری...
امید، آن گاه که من تهی و خالی در کنجی برای زندگی دست و پا می زنم به سراغم می آید.لبانش خشک و سرش شکسته و چشمانش گریه مند است و کمرش راست نمی شود.اما می آید.جرعه ای بلند پروازی به حلقم می ریزد وهمینکه از مرگ می رهاندم دوباره در پیچ و خم یک ترس گم میشود.- زینب ملائی فر...
می خواهم از تو بنویسم و تمام جهان دلنوشته ام را بسرایند...تا تو لذت بخش ترین لبخند دنیارا بزنی... و من زیباترین لبخند دنیارا ببینممی خواهم عطر وجودت تمام جهانم را پر کند..تا شراره هایِ تبدارِ وجودم خنک شوند می خواهم تورا را همچون یک نسیم در آغوش بِگیرمتا نفس هایم تازه شوند ..ای دردت به جان این دلیار بی قرارت،ای دردت به جانِ منه بی تو نابودت..اجازه بده نوازش کنم دل ناآرامت را...اجازه بده پرستش کنم آن سیاه چاله دلفریب...
عاشقانه های قدیمی قشنگ تر بود ؛ به بهونه تلفن عمومی هم که شده بود میرفتن تو صف وایمیسادن یواشکی صدای دلبرُ گوش میکردن ؛ یا ظرف آش نذری بهونه دیدن یار میشددیگه نه تلفن ها عمومیه نه کسی توی ظرف آش میده واسه همینم کم کم عشق ها شبیه شارژ گوشی و ظرفای یه بار مصرف شد.دیگه نه کسی کِرشمه زُلفِ یار میبینه ؛ نه اون غَمزه نگاه های قایمکی سر کوچه رو ؛ نه لوندی چادر های گل گلی رو ...حالا کِرشمه ها شده عکسای پروفایل و غمزه شده دیر جواب دادن پیام ...
گاهی اوقات تو نمیتونی جلوی بعضی چیزا رو بگیری مثل عاشق شدن یه نفر، مثل حرف زدن یه نفر، مثل رفتن یه نفر و... و گاهی چقدر میتونه دردناک باشه.....
ته این دوست داشتن فقط حسرت بود و حسرت تقدیر من فقط نداشتن توئه...
وقتی یکیو دوستش داری و نداریش؛شبیه آدمی میشی که گمشده ای داره.هر جا میری ناخودآگاه چشمات دنبالش میگرده،شماره ناشناسی که به گوشیت زنگ میزنه اولین آدمی که به ذهنت میاد؛اونه ، کم کم میشه یه غم، یه جای خالی تو قلبت،یه فکر همیشگی گوشه ذهنت، یه خلاء تو زندگیت.یه وقت هایی ازش خسته میشیو به دنبال جایی میگردی که برای چند لحظه ای از فکرش رها بشی.✍سارا عبدی...
آمدم که غم تنهانماندبستند مرا بااو کاش یارم نگرددکلبه ای ساختم کنج دلمباشد که میهمانم آوارنگرددفریادها دلم کشیدتابه گوش فلک رسدخنده به گمانم دید،فلک کَرنگرددقلمی دادند دستم تا ازشوق بنویسممن که اورایک بارندیدم،ولی خانه ای بی آن نگردددرگوش قاصدک گفتم آرزوهایم راازدوستانش جداوکج رفت به سویم بازنگرددمراپیمان ها بستند با آشوبه دلمکاغذ پاره نشدازفولادنگرددگفتندبی امیدنیست زندگانیجوانه نزددرخاک تنم ،چه کردم که سب...
اگه قرار بود فروشنده ی مغازه باشمقطعا یا گلفروشی داشتم یا کتاب فروشی شایدم هر دو کنار هم همواره هم تومغازه یه موسیقی کلاسیک پخش میکردم یه گوشش هم یه مبل سبز یشمی و یه فرش دستبافت قرمز یه پیانو هم یه گوشه ...فکر کن بوی کاغذ و گل ها ترکیب میشدنو مست میکردن ادموساعت ها میشستم اونجا و کتابی دستم میگرفتم ومیخوندمشاید هم خیره میشدم به قفسه های چوبی قهوه ای که نرده بونی بهش اویزون بودبرای گلهام کتاب میخوندم و از تاریخ و اینده میگ...
بچه که بودم یه همبازی داشتم که از شهر دور به خونه امون میومد، وقت رفتنش که میشد هر دومون گریه امون میگرفت؛ من با خودم که غر میزدم میگفتم خوش به حالش اون داره میره، لااقل یه مسیری رو داره که دلتنگی هاشو اونجا خالی کنه!من چی؟! میمونم با کلی اسباب بازی که باید جمعش کنم و اتاقی که باید مرتبش کنم.بزرگتر که میشی ؛ اوایل فکر میکنی دنیای بچگی جدا از دنیای آدم بزرگاست و دیگه هیچ کدوم از لحظات کودکی تکرار نمیشه! یه مدت زمان که بگذره متوجه میشی؛ د...
سلام بر آرام جانم که روزهایی بسیاری است از او خبری ندارم و او در پی زندگی کردن با دیگری است که دلش را برده .آه!این هم رسم زندگی ست.حالا چند صباحی است که از دور شاهد معاشقه هایشان هستم و برای خوشحال بودنش در کنار دیگری خوشحالم. نه به خاطر وجود فردی در زندگی اش.بلکه به خاطر شاد بودن آرام جانم . برای زندگی کردنش و نفس کشیدن هایش.به قول سعدی که میگه:«اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز....!»...
این روزها یه جایی از روحم از همه چی و همه چیز و از همه نوع موجود دوپایی خسته است و دوست دارم اون یه تکه از روحم همینجوری از آدما خسته بمونه و دور شدن رو بیشتر یادبگیرم،اونقدر که بیشتر از تموم روزهایی که وابسته کسی نبودم،وابسته نباشم و بیشتر از هرزمانی که بلد نبودم نگران کسی باشم و به بودن ها بهایی بدم،نگران نباشم و نبودن ها رو ترجیح بدم..اون قسمت از وجودم رو دوست نداشتم هیچوقت تو خودم ببینمش اونم من که از دوستداشتن یسریا خسته نمیشدم ولی شدم و اون...
دلتنگی وقتی تلخ میشه که تو همه وجودت به سمت آدمی میره که حتی خودش از دلتنگیت با خبر نیست و تو مدام اون آدم تو تک تک لحظه هات میبینی و حتی کلمه ای نداری براش بنویسی تا اون بخونه.تا اون بخونه.تا اون بخونه.✍سارا عبدی...
هرگز این قصه ندانست کسیکه چه آمد به سر مردم این شهر...
ای هم قدم همیشگی من؛هیچگاه از اینکه دوستم نداشتی متاسفم نباش تو فقط برای من جایی در قلبت نداشتی چون خیلی وقت بود یک نفر دیگر جایش را پر کرده بود.....
برای همه ی شما عشقی واقعی آرزو میکنمکه خیالتون از بودنش راحت باشهبدونین وقتی نیستین دلش کنار دلتون زانو زدهبدونین هیچ نگاهی نمیتونه اونو ازتون بگیرهو هیچ حرفی،هیچ قربون صدقه ای قدرت اینو نداشته باشه که ازتون دورش کنههیچ زیبایی، شما رو از چشش نندازهو دلتون به همیشه بودنش قرص باشهرعنا ابراهیمی فرد...
خودم جانببخش کَسانی را که تو را ندانستند،و نفهمیدند با قلب تو هم آواز شدنسرسری نیستآنها به تو عاشق خود بودن را آموختندپس آن جا که طبیب خود می شویودستان خودت را می بوسی،با خودت زمزمه کن، عاشقانه:بخند و سخت نگیرکه مرا بلدبودن کار هر کسی نیست👌.نازی دلنوازی...
با رنگ های طلایی، او از دور رویا می بیند،دختری با چشمانی مثل ستاره های دور.از لابه لای قاب پنجره، نگاهش امتداد می یابد،به دنبال آرامش جایی که افق طلوع می کندپرتره ای از اشتیاق، قصه ای ناگفته،یک نقاشی که دنیایی را به تصویر می کشد...
تویی که اینو میخونیمیدونم گاهی اوقات از خوب بودن خسته میشیمن بابت تموم خوش قلبی های صادقانت ازت ممنونممرسی که نماد قشنگی دنیا هستییاسمن معین فر...
یه چیزایی هست که مالِ خودِ آدمه،مثلِ دل مشغولی های یهویی که گریبان گیرت میکنه،مثل نگاه های بی هوا که دلتو میلرزونه،نگرانی های بی دلیل، دلتنگی هایِ آخر شبی، آهنگ هایی که تنهایی گوش میدی ، مثلِ لحظه های که غافل میشی از جهان اطرافت و چیزی نیست های پر از حرفه و حرف هایی که نمیخوای شنونده داشته باشه.یه چیز هایی هست که مالِ خوده آدمه مثلِ ردِ پای احساسی که کسی لمسش نکرد.✍سارا عبدی...
راستی به این فکر کردی که چی میشه یهو غریبه میشیم؟ با خودمون، با احساسمون، با قلبمون،با عطری که همیشه میزدیم، با گلی که همیشه میخریدیم و آهنگی که همیشه گوش می کردیم یا بهتر بگم با آدمی که شاید یه روزی تنها دلیل برای بیدار شدن از خوابمون بود!چی میشه که دیگه قَبل برامون تکرار نمیشه؟! چیکار میکنیم با آدمی که پر رنگ ترین نقش رو تو زندگیمون داشته و الان هیچ کجای دنیامون رو رنگی نمیکنه؟چی میشه برای همدیگه آشنا ترین غریبه میشیم؟!✍سارا عبدی...
یه روز خیلی اتفاقی یکی یه اسمی رو صدا میکنه و این صدا تو رو از عالمی که خودتو غرقش کردی بیرون میاره؛ برای لحظه ای احساس میکنی قلبت نمیزنه،پلک نمیزنی،چیزی رو نمیشنوی،حتی به چیزی فکرم نمیکنی،اون لحظه است که هجوم حسرت باعث میشه مکث کنی و یادت بیاد چقدر شنیدن این اسم از زبون کس دیگه ای میتونه رو قلبت ترک بندازه، اونجاست که احساس میکنی ته خط همه راهایی که میتونستی بری و اما نرفتی، حرف هایی که میشد بزنی و نزدی قرار گرفتی ؛)✍سارا عبدی...
هرکس باید در زندگی اش یک رفیق ، همدم ، هم سنگر و همراز داشته باشد.کسی که همیشه مثل دستهای خدا به موقع به فریادت برسد.کسی که امن باشد.کسی که با وجودش کنارت گرد اضطراب و دلشورهایت را بتکاند.کسی که وسط بغض هایت جوانه لبخند بکارد.کسی که همیشه به رفاقت با او مفتخر باشی.کسی که تا او باشد هرگز احساس تنهایی نکنی.کسی که وقت و بی وقت برایت گوشه ای دنج به حساب بیاید که همیشه حوصله اش را داشته باشی.که اگر همچین کسی نباشد ، نمیدانم برای شادی...
من به تنهایی بیرون می روم.به تنهایی با خودم حرف زدم و به خودم دلداری داده ام.به تنهایی مشکلاتمو هضم کرده ام.من واسه خودم رفیق بودم، دشمن بودم.به خودم خوبی کردم، بدی کردم ، خودم خودمو گم کردم، پیدا کردم!من تنها حال خودمو خوب کردم توی روزایی که نیاز داشتم تا کسی کنارم باشه!پس وقتی که عزیزی باید کنارم باشه نباشه و بره ، فقط باید با یه لبخند ازش تشکر کنم که باعث میشه قوی تر از قبل ادامه بدم...بهزاد غدیری ، نویسنده و شاعر کاشانی...
شما چه میدونین بعضی آدمها چه زجری میکشن که جلویِ چشمای شما قوی و مقتدر به نظر بیان.چه میدونین چه دردی توی جای جایِ روح و قلبشون، چه مسافتی میره که صورتشون خونسردی و صبوریشو هیچ وقت از دست نده که یهو جلویِ شما فرو نریزن و کوبیده نشن!چه میدونین بعضی ها چه مشقتی رو تحمل میکنن که تو چشمهاتون نگاه کنن و آروم ترین لحن و نگاه رو داشته باشن!و دوست داشتنشون از سلول سلولِ بدنشون فریادِ دلتنگی نزنهکه از ترس قضاوت ها و چشم های بد و زخمی، بیخیال تری...
قول میدهم چیزی که از آنِ من و تو باشد دوباره باز میگردد، خنده ها، شادی ها حتی زخم های دیرینه ات اگر خوب نشود التیام می یابد و تو با لذتی که نمیدانی، جای خراشیدگی هایش را میخارانی...قول میدهم که نمیدانی بهترین اتفاقات زندگی ات هنوز رخ نداده اند. همینکه آدم این جمله را باور کند یعنی به استقبال زندگی دوباره رفته است. لبخند، عشق، محبت... این ها چیزهایی نیست که بتوان به زور به کسی القا کرد. باید به دنبالش رفت صورتش را بوسید تا مسیر خانه ات را یاد ...
یاد می گیری سخت و محکم باشی و احساس را از چرخه ی زندگی ات، خارج کنی؛وقتی بارها زیرِ رگبار مشکلات و مصیبت ها و لابه لای سخت ترین ثانیه ها، در حالی که عمیقا کم آورده ای؛ به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که بی پناهی و هیچ کس را کنارِ خودت نداری!آن وقت است که با خیالِ راحت، بی خیالِ خواستنِ آن هایی می شوی که در سخت ترین روزهای زندگی ات، تو را ندیدند و حتی صدای فروپاشی ات را نشنیدند!اجازه می دهی آدم های رفته، فراموش شوند و بعد از آن، حفره های خال...
ولی اونجور که من بلدت بودم هیشکی بلدت نیست اونجور که من منتظر اومدنت میشدم هیشکی انتظارتو نمی کشه اونجوری که من وجودمو برات گذاشتم هیشکی برات همه شو نمیذارهاونجور که من دوست داشتم هیچوقت هیچکس نمیتونه دوست داشته باشه تو اون آرامشی که کنار من داشتی کنار هیشکی پیدا نمیکنی اینو هیچوقت فراموش نکن...فرشته مقتدر آریل | Ariel...
بیا اغاز ڪنیم بودن راماندن راخواستن راخواندن را بیا نغمه ساز ڪنیمبیا دیروزها را به خدایش بسپاریموامروز را باعشق بیاغازیم. به قلم : پروانه فرهی(پرر) ۱۴ صفر ۱ /۱۷ بهمن...
خاطراتت را ورق بزن زندگی را زندگی کنفرصت اندک استخاطره شودر خیال غرق مشو که به خیال مانند استخرمن عشق را بگسترانیلدایی باشنیازی نیست که شب یلدایی در کار باشدتو خود حضرت عشق باشی کافی استپروانه فرهی(پرر) ۱۴ صفر۱۵ بهمن...
بی تو، یخِ این دنیای بد خلق پیشِ ما آب نشد …باور کن بهاری که نفس های تو را نداشته باشد، بهار نیست؛ بی نهایت زمستان است… زمستان!...
مثل چشم های بارونی،مثل گلدون شعمدونی روی طاقچه،مثل آوازبلبل برای گل،مثل لبخند وسط دغدغه ها،مثل رویاهای قبل خواب میون ناامیدی،مثل من درکنارتو برای توصیف شعرهای عاشقانه...!نگین رازقی...
تمام انسان ها نیمه شببه گذشته ها می نگرندبه آدم های گذشتهبه خاطرات گذشتهبه حس های گذشتهبه حرف های گذشتهاما مابین تمام اتفاقا گذشته خودروی یک نفر قفل می شوندیک نفر را یا تمام حرف هایش ، حس هایشرفتارهایش به خاطر می آوردآنگاه آهی از ته دل می کشد وحسرت را حس می کند......
مامانم میگفت مهم نیست آدم ها چقدر قشنگ حرف میزنن چون تصمیم های مهم رو باید تو چند ثانیه بگیرناتوبوس دانشکده راه افتاد نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم باهم که یه دختری داد زد آقای راننده یه لحظه وایسین دوستم حالش بده سرمو چرخوندم بین اون همهمه ببینم کیه حالش بده چیشدهانگار راننده نشنید و به راهش ادامه دادچند نفر باهم گفتن دوستمون حالش بده نگه دارین راننده وایستاد از پنجره دختره رو دیدم که پیاده شدسرش رو بالا گرفت و تکیه داد به دیوار...
نمیدونم خاطرات خیلی عجیبه یا نم بارون یا صبح زودی که نسیم خنک بیاد !تو همچین هوایی من یه مسافرمیه دانشجو که صبح زود راه افتاده سمت رشت و از پنجره به درختا و دریا نگاه می کنه و در حالی که از پنجره باد خنک میاد به یه آهنگ ملایم گوش میده یه دختر بچه ۱۴ سالم که نشسته دور میدون نقش جهان ساندویچ میخوره یه دانش آموز ۱۲ ساله که داره با بچه های مدرسه میره اردو و یه عالمه خوراکی با خودش برده یه بچه ی۷ ساله تو حرم تو مشهد یا شاید بازار اطرافش ی...
دختر که بودم حواسم به همه جا بود ..!!به همه کس بود ..!!حواسم به مادرم بود به پدرم ... برادرانم ....خواهرانم ..!!خیلی مراقب بودم دلی از من رنجیده نشود حالا خودم بزرگ شوده ام مادر شده ام و هرروز دلم را میرنجانندخدای مهربان من پس عدالتت کجاست چرا از همه میرنجم چرا همه ناراحتم میکنند چرا همیشه دلشکسته ام 🥀🥀🥀🥀دلارام امینی 🥀🥀...
هی تلاش میکنی همه چی خوب باشه خوب بمونه از یه جایی به بعد خسته میشی کم میاری انگار توی یه باتلاقی هر چی دست و پا میزنی بیشتر تو گل ولای فرو میری.!!! 🥀دلارام امینی🥀...
یه زمستون سرد دلگیر ..!! یه دل خسته ..!!یه نارنگی پوست کنده ی نخورده ..!! اینا خیلی معنی ها داره ..!!🥀دلارام امینی🥀...
دلم تنگ است برای بوسه به چشمان نازتدلم تنگ است برای بوسه به لب های نابتنازنینم لعنت به این دلتنگی که سخت از مرگ است...
امروز دلم خیلی گرفتاز شانس نداشته ای که از بچگی مثل سایه دنبالمه وبا اینکه سعی میکنم همیشه با احتیاط قدم بردارماما اون مثل نوری که توو سرمون می تابه زودتر از منتوو مسیر لونه کردهحالا موندم این شکایت دلگیری دل رو پیش اون بالایی ببرمیا اینکه بازم همانند قدیم الایام توو خودم توو دلم نگه دارمتا شاید یه روزی یه جایی بتونم از این بدشانسی های روزگارخودم به تنهایی انتقام بگیرماز نرفتن هایی که می خواستیم بریم نشداز نشدن هایی که می خواس...
من در ثانیه های کشدارو ساعت های لجبازو عقربه های نیش داردر انتظار نیامدنت زنگ می زنم🕛فیروزه سمیعی...
تو موجاج موج عشقیکه از هُرم تنت برخود، دیوانه وار می گردم تا بر تو نپیچمقلبم آرام نگیرد💗فیروزه سمیعی...
✍✍✍...🌺🍃🍃🍃.زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره میکنم...در این عصر یخبندان احساس ها، همه جا پر شده از فریادهای یخ زده...نگاه های یخ زده...نفس های یخ زده...خیابان های یخ زده ای که دیگر هیچ قدمی گرمشان نمیکند...خنده های قندیل بسته...وقلب ها....
گاهی از عمق وجود برایسادگی ام میگریَم....دلی ساده دارم که سرم را به بادمی دهد...ساده دل میبندم ،ساده اعتماد میکنم،ساده میبخشم،ساده آشتی میکنماما اگر اشتباهی کنم هیچکسهیچ گاه به راحتی از اشتباهمن نخواهد گذشت....کوثرنجفی چشمه...
مَن ! آرام باش...آنقدر آرام که نبودنت را حس کنندتا دل شان برای صدایت تنگ شودمَن ! دلگیر نباش از ندیده شدن از نشنیده شدن...بغض هایت را قورت بده چشمانت را ببند ، گوش هایت را بگیر ، زبانت را به سکوت واداراین آدم ها برای کسی ارزش قائل می شوند و دوستشان میدارند که دیگر نباشند مَن ! بیا که نباش... آریل | Ariel...