شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
کار گل و سبزه، بوسه و تبریک است از دور صدای نغمه و موزیک است وا کن همه ی پنجره ها را به نسیم لبخند بزن که سالِ نو نزدیک است...
پوشیده سپید و مهربانید شما تسکین دل و حافظ جانید شمادر عمق نگاهتان خدا می بینیمبر روی زمین فرشتگانید شماشهراد میدری...
سهمت همه نیکبختی و شادی باد رویایِ پر و بالِ تو آزادی باد خورشیدترین تاب و تبِ تابستان! گرمایِ دلت همیشه "مرداد"ی باد شهراد میدری...
عطر هلو و شلیل با باد رسیدنوبت به دو چای در فرحزاد رسیدخورشید شکفت دلخوش و گرمابخشتقویم ورق خورد و به خرداد رسیدشهراد میدری...
زاینده ترینرود روان باش و بخندچون باد صبامشک فشان باش و بخنددم آمدهچای صبح با طعم عسلآسودهٔغم های جهان باش و بخند ...شهراد میدری...
سرشار شکفتن آفریده ست تو را محبوب دل من آفریده ست تو را تا غرق لطافت بشود دنیایم ممنون که خدا زن آفریده ست تو را...
چه خورشید غزلخوان قشنگیچه چشم انداز رقصان قشنگیشکفته پشت شیشه غنچه ی برفعجب صبح زمستان قشنگی...
صبح است و چراغ برف، روشن شده استعطر گل یخ، محو شکفتن شده استدر زیر لحاف باد، خوابیده درختسرتاسر باغ، غرق "بهمن" شده استشهراد میدری...
دو چشم روشنت همرنگ عشق استلبت گلواژه ی فرهنگ عشق استمیایی و جهان مست از حضورتصدای پای تو آهنگ عشق استشهراد میدری...
ای کاش جهانمان غم آهنگ نبودای کاش نصیب آینه، سنگ نبوداز فاصله ها گلایه دارم بی توای کاش که بودی و دلم تنگ نبودشهراد میدری...
عطر گل برف و شوق پنهانی مان آغاز سپیده ی غزلخوانی مان روشن کن اجاق زندگی را باعشق تا گرم شود صبح زمستانی مان...
دستیش انار و دست دیگر شانه ستبر روی لبانش غزلی مستانه ستحالا که میاید از سفر یلدا، حیفپاییز به فکر رفتن از این خانه ست...
به مخمل گیس یلدایی که داریبه رقصان برگ غوغایی که داریتو پاییزی و باید هم ببالیبه "آذر" دخت زیبایی که داری...
کافه چی! در رگِ قلیانِ من انگور بریزبر سرش آتشِ خونخواهیِ تیمور بریزشبِ جشن است بگو تا همه بشکن بزنندبشکن اندوهِ زغال و به دلش نور بریزمنویِ رقص ببر هرکسی از راه آمدرویِ هر تخت نُتِ تمبک و سنتور بریزجایِ نعناع و هلو، طعمِ لبِ یار بدهبوسه یِ تلخی از آن دلبرِ مغرور بریزقهوه یِ تُرک تر از چشمِ بلایش برسانتهِ فنجانِ مرا فالِ شر و شور بریزشاه ماهیِ قشنگی سرِ آن میز آمدحجله برپا کن و بر رویِ سرش تور بریزچه بهشتی شده ...
امروز سرآغاز بهار من و توستشادی گل خوش نقش و نگار من و توستبا دفتری از جوانه و عشق و امیدیک هفته ی نو در انتظار من و توست...
بجز دستت به دستانم پلی نیستشبیه گیسوانت سنبلی نیستبخند آرام و پر کن از بهارمبه زیبایی لبخندت گلی نیست...
چای و غزل و پنیر و گردو هم هستانجیر و نبات و شهد کندو هم هستصبحانه ی من چقدر شیرین شده، چوندر سفره ی من خاطره ی او هم هست...
دلتنگ تو بی حد و حسابم امشبدوری تو می دهد عذابم امشبپاییز شده دلم هوایت کردهای کاش میامدی به خوابم امشب...
به رگهایم بریز آواز، استاد!همایونی ترین شهناز، استاد!هنوز این خاک بوی ناله داردبخوان "مرغ سحر" را باز، استاد!شهراد میدرى پ . ن : "صبر بسیار بباید پدر پیر فلک راتا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید...""تنها صداست که می ماند"پس از این هر گلی می شکوفد "یاد ایام" خسرو آواز ایران را زمزمه می کند و پس از این هر پرنده ای بال می گشاید "مرغ سحر" سیاوش خراسان را نغمه سر خو...
زدی عینک به پیشانی، به رویِ بافه یِ مویتنگو حیفت میاید که نبینم چشم و ابرویتدوباره پشتِ فرمان می نشینی و چه می آیدبه تو ماشینِ همرنگِ لبانِ آلبالویتنه بنزین، بلکه در باکت شرابِ ناب می ریزیبرای عشوه رفتن هایِ این سو تا به آن سویتبه خوابش هم نمی دیده چنین نرمینه بستانیکمربندی که جا خوش کرده رویِ باغِ لیمویتولیِ عصر، صبحش خلوت و ساکت ولی عصرشترافیک است از وقتی میایی با هیاهویتدر آیینه بغل، من را بغ...
عاشق شده، کار داده دست من و تودلتنگی تار داده دست من و تواز راه نیامده خش و خش با برگپاییز، انار داده دست من و تو...
به باران، چشم بسپارم میایی؟دو فنجان عشق، بگذارم میایی؟خدا ! یک صندلی خالی ست اینجابرایت جا نگه دارم، میایی؟...
رقصان به نسیم، گردو و تبریزی ستدستان خدا به فکر رنگ آمیزی ستپیچیده شمیم مهر و می ریزد برگپاییز نیامده هوا پاییزی ست...
بر باغ بهشت، نم نم ریز بپاشآواز کلاغان دل انگیز بپاشای باد! بزن بکوب، ای برگ! برقصای عشق! غزل بر سر پاییز بپاش...
آس دل روی خشت باید نامیدخوشبختی سرنوشت باید نامیدای وسوسه ی دو سیب با طعم عسل!آغوش تو را بهشت باید نامید...
سرسبزی باغی از غزل، تقدیمترویای لبالب از عسل، تقدیمتدر را بگشا، عجب هوایی، به به!خوشبختی صبح، یک بغل تقدیمت...
عسل در کاسه یِ چینی بیاور گُل و انجیر و شیرینی بیاور تعارف کن به من لبخندِ خود رابرایم "عشق"، یک سینی بیاور...
از رقصِ نسیم و گُل، خبردارم کناز هلهله یِ پرنده سرشارم کندستی به سرم بکش بگو صبح شدهبا بوسه یِ عاشقانه بیدارم کن...
هوهوی خزان و برگ زردی دارداحساس غریب و آه سردی داردیک روز که دلتنگ شدی میفهمیتنهایی لعنتی چه دردی دارد...
دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردیبمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی فقط من مانده ام اینجا و این امواجِ توفانیغروبی رفته ای و سویِ بندر برنمیگردیبه یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاببه زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردیدوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران رااگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردیتُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ منبه این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی نه تنها "گُل محمد" رفته و "مارال&...
با تو در من یک نفر هر شب شمالی میشود ساکن یک کلبه آن سوهای شالی میشودجنگل و عطر نسیم و مخمل باران عشق شیشه های پنجره نم نم، زلالی میشودچای کتری و اجاق و عطر آویشن چه خوب استکانی زندگی طعمش چه عالی میشودمیگذارم دست توی دستهای عاشقت دل میان سینه ام حالی به حالی میشودموشرابی عشوه میریزی برایم مست مست جرعه جرعه جام شب از ماه، خالی میشوددامن ابریشمت پروانه میرقصد به ناز بال و پر وا کردنت شعری خیالی میشودمیگذاری بر ل...
تو بپرسی : عاشقم هستی چه اندازه ؟ و منهر چه بشمارم ستاره کم بیایَد ٬ وای نه !...
دامنت کوتاه اگر آمد، پشیمانی چرا؟خنده از روی ِ تظاهر، اخم ِ پنهانی چرا؟چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلادخل ِ من آورده ای دیگر رجزخانی چرا؟لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبیاین همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا؟ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده استدیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا؟نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جومی بری با خنده از من دل به آسانی چرا؟باغت آبادان! به محصولات ِ میهن قانعماین تکان ِ شاخه...
آنقدر مستی که مویت را شرابی میکنیباز سهم ِ باد را خانه خرابی میکنیماه آنهم روز ِ روشن دیده تا حالا کسی؟کوچه را هر صبح با خود آفتابی میکنیتاجر ِ فیروزه، نیشابوری از پروانه ایجاده را ابریشم از گلهای ِ آبی میکنیمن که اهلش نیستم اما تعارف، بد که نیستکی مرا مهمان ِ آن باغ ِ گلابی میکنی؟هرچه لبهایت فشرده یادگیری بهتر استبوسه را کی بر لبم قفل ِ کتابی میکنی؟می خورم از موی ِ تو شلاق و جرمم عاشقی ستعشق را سیلی خور ِ حکم ِ غی...
چه خواهی کرد اگر هربار گوشی راکه برداری نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست.....