پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از رفتن تو دچار حرمان شده اماز زندگیم سخت پشیمان شده اماینگونه بگویمت که دیگر حتیاز مردم این جهان گریزان شده اماعظم کلیابیبانوی کاشانی...
همیشه بعد از سالها به اشتباهمان پی می بریمسالها بعد از جوانی،سالها بعد از عمر رفته!یک تصمیم گیری درست و به موقع می توانستما را از سال هایی پر از عذاب باز دارداما نتوانستیم...همیشه از تنهایی به یک پناهگاه ناامن پناه بردیمو آخرمان شد پشیمانیرعنا ابراهیمی فرد...
اشتباه کن...اما ازشون پشیمون نشو...ازشون درس بگیرچون پشیمونی دردناکترین چیزیه که تا وقتی پیر میشی با خودت داریش...
من از آن کِشم ندامت که تو را نیازمودم!...تو چرا زِ من گریزی که وفایم آزمودی؟!...
خواب هایم پر شد از کابوس تلخ رفتنتاز هراسم شب نمی خوابم،پشیمانم،نرو...
اگر فکر میکنید هزینه ی پیروزی خیلی زیاد است صبر کن تا هزینه ی پشیمانی را بپردازیو بهای پشیمانی نسل به نسل زیاد میشودو افراد زیادی هستند که گوش میکننداین بها از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده استو شما دقیقا حالا حامل آن هستیدو فردی از نسل های شما باید بهای آن را بپردازدبرای اینکه نسل به جلو حرکت کندتنها راهی که این هزینه پرداخت میشوداین است که مایل باشید سخت ترین تصمیم ها را بگیرید....
میدونی رفیق؟!همه ما تو زندگی یه زمان هایی به کسایی اهمیت دادیم که آدم های اشتباه زندگیمون بودند و الان وقتی به اون زمان فکر میکنیم ممکنه پشیمانی به سراغمون بیاد ولی حداقل برامون درس عبرتی شد که به هرکسی سریع اعتماد نکنیم و برای خودمون ارزش بیشتری قائل بشیم.یاسمن معین فر...
در سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگرد پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشیدر فراقم گشته ای نالان و گریان مثل سگکوچه کوچه کوچه کوچه زیر باران مثل سگعاقبت لِه می شوی بین اتوبان مثل سگسعی کردم دور باشم از تو اما می گرفتچشم هایت پاچه ی دل دور از جان مثل سگتا میان جمع می شد صحبت از زیبایی اتاز حسادت می فشردم لب به دندان مثل سگگرچه از چشم تو افتادم به لطف دوستانمن وفادار تو بودم به قرآن مثل سگای درخت گل نشد بر شاخه هایت ...
از من چیزی دزدیدی به نام عاطفهاگر به مال خرها بفروشی به تو ثمنی در ازای آن خواهند داد به نام پشیمانیآن را به خودم برگردان تا به تو ثمنی دهم به نام چشم پوشی...
حماقت همیشه تاوانش پشیمانی است..زمانی که تا فرق سرت در باتلاق حماقتت غرق شده ای...پشیمان میشوی و هرچه دست و پا میزنی،بیشتر غرق میشوی!تا به حال کسی را دیده ای که برای حماقتش پشیمان نشود؟!یا تا به حال کسی را دیده ای که پشیمانی برایش پر از سود باشد؟!گاهی ثانیه ای تفکر..تورا از باتلاقی مرگ بار دور میکند!...
یک روز می آید که تو گشتی پشیمان مثل سگدر سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگدر سراغت می دوم هرسو هراسان مثل سگکوچه کوچه کوچه کوچه زیر بارانمثل سگردّ پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشیعاقبت لِه می شوم بین اتوبان مثل سگسعی کردم دور باشم از تو اما می گرفتچشم هایت پاچه ی دل، دور از جان! مثل سگتا میان جمع می شد صحبت از زیبایی اتاز حسادت می فشردم لب به دندان مثل سگگرچه از چشم تو افتادم به لطف دوستانمن وفادار تو بودم ...
بهار باورسبز یکرنگی ریشهوپاییز پشیمانیهزار رنگ بودن برگهاست!...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارمپر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رودتو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارمدل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دلببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارمملامت می کنندم دوستان در عشق و حق دارندتو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم!تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوستشبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم...
. مگر از تو چیز زیادی خواستم ؟خواستم دوست داشتنی بمانیبرای همیشهکه همیشه دوستت داشته باشمعاشقِ دوست داشتنت بودمخام چه وعده هایی شدی ؟چه چیزی باعث شد فرداهای تو پر از افسوس باشد ؟و گذشته های من پر از پشیمانی...
زمانی بود برای بودنش جانم را میدادم،پس با خودش فکر کرد که جانم بی ارزش است؛اما دگر نه چشمهایم برای چشمانشو نه دستانم برای لمس دستهایش انتظار میکشند،نه قلبم برای دیدنش بی تابیو نه گوش هایم برای ندایش بی قراری میکند،حتی اشتیاقی به پشیمانیش نیستو نه میلی به اختیار داشتنش،او برایم خاطره ایی شدکه تکرارش به آن لطمه میزند،همان لحظه که کول بارش را بست، ذره ذرهبا اولین قدمهایش آخرین امید برگشتن را کُشت؛نه دری ماند برای باز شدننه ...
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام...
شنیدم بی کَس و سردی،تمام شب به ولگردیگذر کردی و پردردیپشیمانی؟ غلط کردی....شنیدم بچگی کردیو میدانی ضرر کردیکه در این شهرِ بی معنیشکستی دل، غلط کردی....شنیدم عاشقی کردیپس از آن حجمِ نامردیبه دنبالم تو میگردیتو میخواهی که برگردی؟غلط کردی، غلط کردی.......
صبرکنعاشقانه هایت راجا گذاشته ایقلبمسرمچشمم،قول نمی دهم تا پشیمانی بعدیدست نخورده باقی بمانند....
دوران ابتدایی عاشق یک کوله ی پارچه ای شدم که روی دوش یکی از بچه های مدرسه دیده بودم، برای رسیدن به آن، کیفی که داشتم را به عمد پاره کردم. حالاشرایط رسیدن به رؤیایی که داشتم فراهم بود. به بابا اصرارکردم و بابا کوله رابرایم خرید. خیلی خوشحال بودم، وسایلم را مرتب داخلش چیدم وثانیه ها راشمردم تاصبح شود وکوله ی دوست داشتنی ام را بردارم وخرامان وشاد به مدرسه بروم. از شدت ذوقی که داشتم، فکرمیکردم به محض ورودم به مدرسه، حواس ها متمرکزبه من وکیف جدیدم خو...
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیستدر پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنیعاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی امخوبترین حادثه می دانمتخوبترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کندیر زمانیست که بارانی امحرف بزن حرف بزن سال هاستتشنه یک صحبت طولانی ا...
مگر آدم چقدر وقت دارد که بچسبد به دوست داشتنهاى نیمه کارهنه جانمآدمهاى گذرافقط مى شوند حال خراب و یک دل سیر پشیمانىآدم باید یک جور یکى را بخواهدکه انگار بدون اوهیچ روزى روزش بخیر نشودو همیشه کنارش باشد ......
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم...
میگویند زیبایی در سادگیست...اما من هروقت به سادگی خودم فکر میکنم، دلم میگیرد!ساده بودم و اعتماد کردمنتیجه اش شد پشیمانی...ساده بودم و دل بستمنتیجه اش شد دل کندن...ساده بودم و راست گفتمنتیجه اش شد دروغ شنیدن...ساده بودم و محبت کردمنتیجه اش شد بی توجهی...سادگی ، معنی خیلی از کلمات را برایم عوض کرد؛شاید زیبا باشداما به چه قیمت...؟...
بزرگترین پشیمانی امساعت ها جمله ساختنبرای کسانی بودکه لیاقت یک کلمه را هم نداشتند!...