جمعه , ۹ آذر ۱۴۰۳
مامان خوب هستی؟روبراهی؟جات خوبه؟من همه چیمو باختم مامان...قبلا بودی دستی سر من میکشیدی ،یه مهربانی با من میکردی...الان که...مادر جان دعا کن یه فرجی بشه......
اسفند ماهی که باشیاگر روزی داستان یه اسفند ماهی رو نقل کردی …!!بگو …!!بی کس بود اما کسی را بی کس نکرد …!!تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت …!!دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست …!!کوه غم بود ولی سعی کرد کسی را غمگین نکند …!!و شاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست …!!اسفندی که باشی صبرت که لبریز شه فقط می گذری …هرچقدم که واست عزیز باشه …...
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
می دانستم که برای معشوقه باید گُل خریداما ما گرسنه بودیمپولی را که برای خرید گُل کنار گذاشته بودیم ، خوردیم...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
یکی میآید یکی میرود و این قانون بقای زندگیستاما تو که رفتی هیچ کس نیامدانگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی....
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
ترجیح میدم با تو غمگین باشم، تا با دیگران شاد....
دیروز زنی را دیدم که مرده بودمثل ما نفس می کشید اما مرده بود...راستی یک زن چطور می میرد؟یا لبخند به لب ندارد،یا آرایش نمی کند،یا دست کسی را نمی فشارد،یا منتظر آغوشی نیست...یا حرف عشق که می شودپوزخند می زند......
یک خاطره داریم و یک خروار شب .......
یه شیشه وقتی که میشکنهلبش تیز میشهبعدش میخوای آدمی که دلش شکستههمون آدم سابق باشه…...
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
تو از همهبه من نزدیکتر بودی...و رفتنت مرا از همه غمگین تر کرد...به من بگو آخرین شاخه... چطور می شکند......
ای بنده ی منبا وجود من چرا غمگین و نگرانی!؟حتی اگر طناب طاقتتبه باریکترین رشته ی ممکن رسیدنترس ، من هستم...
غمگینه که بخوایش و نخوادتو غمگینترش اونه کهبخوادت و دیگه نخوایش. ....
گاهی اوقات همه چیز میشه یک خط ، یک افق و نارنجی غمگینگاهی هم شب است هم روز...
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینشبرفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش...
هر آدمی رنج هایی در دل داردکه از دیگران مخفی میکند،بیشتر اوقات شخصی راکه سرد خطابش میکنیمدر اصل غمگین است......
گاهی شادترین غمگین جهانم.......
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید بهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را ...️️️...
آدمهای موفق همیشه دو چیز بر لب دارند:لبخند و سکوتلبخند حلال بسیارى از مشکلات است و سکوت روشى است براى دوری از مشکلاتِ بیشتر ... بودا...
خدایاهر شب به آسمان نگاه می کنمو می اندیشمدر این آرامش شبچه بسیار دلها که غمگین و پر اضطرابندخدایا تو آرام دلشان باش.......
کسی که بدونه شما ناراحتید وبزاره با اون حال روزهاتون رو سپری کنید....و شب ها غمگین بخوابید،هیچ کسی تون نیست!......
ای کاش راه خانه را گم کرده بودم روزی که دیدم کفش هایت پشت در نیست...
روزی گفتیمفقط مرگ میتواندما را از یکدیگر جدا کندمرگ دیر کردو ما از یکدیگر جدا شدیم!...
هوای سرد بهانه بودقلبت برای دیگری می لرزید...
اون که تو خودخواهی هات مرد...دل من بود......
هوا هوای جداییهوای تنهاییست ......
برای پاییز امسال رنگی نمانده......
به جرات می گویمدیگر کسی مثل تو را نمیخواهم...کسی که عاشقم کندوقت بگذارم پایشبی هوا تنهایم بگذاردو دست آخر از روی قصد جانم را بگیردتکرار نشو لطفا!یک آدم دو بار نمی میرد...
همه انتظار دارن باهاشون مهربون باشی بهشون اهمیت بدی اما نمیشه باید فرقی بین اونی که بیشتر دوست داری با بقیه باشه!...
به حرف قلبت گوش نکناگه اهمیت بدى دیوونه میشى......
پیاده کن از دلت...ادمی را که تو را دربست نمیخواهد.......
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه هیچوقت آرزو نکردم...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
بی تو جهانم خالیست...
درختهای پاییزیبرگ درختهای کنار اتوبان رنگی شده است. نارنجی، زرد، قرمز، قهوهای. مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «چقدر این درختها قشنگ شدن.» راننده چیزی نگفت. مرد نگاهی به راننده کرد و گفت: «درختها را دیدید؟» راننده گفت: «بله.» مرد گفت :«خیلی عجیب و غریب نشدن؟... هزار رنگ...» راننده گفت: «بله.» مرد گفت :«ولی انگار خیلی براتون جالب نیست.» راننده گفت: «شما چون گاهی از این مسیر رد میشی، درختها و رنگشون برات جدید و جالبه، من چون روزی ده...
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی.. حال ما خوب خراب است به آن دست نزن!...
بی خبرم از تو و من تاب ندارم... بعد تو خود را به که باید بسپارماز دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهممستو خراب عطر گیسوی توام عاشق تاب و گره موی توامرفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغضکه لبخند نشد......
امشب باران چشمانم بند نمی آیدبه عادت گذشته منتظر نوازش توست،نمی داند دیگر نه تو هستینه نوازش دستانت...️️️...
لطفی ندارد هفت سین ها بی سلامَ ت...وقتی نباشی عیدها هم بی بهارند......
یک سکوتهایی هستکه آدم را خفه می کنداز ته دل می سوزی و دم نمی زنیو این غمگین ترین حرف دنیاست...
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
دوباره لالایی بخوان مادرکودکت سال هاستآسوده نمی خوابدبخوان مادربخوان مادر......
دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز بالاخره تمام شد...
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شادمن ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم...
هزار بار گفته امآدم دلتنگ هیچ چیز حالیش نمیشودفقط حرفهای نگفته اش زیاد میشود...
باران که میبارد به یاد قلب من باش که غمگین است باران که میبارد دلم یک تو میخواهد و جاده ی بی انتها ......