پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سایه نشین به خورشید نمی رسه . حجت اله حبیبی...
بی تو بودن رابلد نیستممن به اینبا تو بودن های بی تودلخوشممجید رفیع زاد...
اونیکه هر وقت از آب بگیری تازس،ماهیه نه من . . . ! ! !...
میگن حداقل اگه تو غماشون نیسی تو شادیاشون باش من ولی تو غماشون بودم تو شادیاشون راهم ندادن ولی من به تااین حجم از بی ارزش بودنم پی بردم هق...
بیا رک باشیم وقتی کسی دوست داره ،ناراحتت نمیکنه اینکه عصبی بودم، خستم بودم، دست خودم نبود همش چرته و پرته تو دیواری برای خالی شدن نیستی! آدمای زندگیت باید منبع کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش....
من خلوت یک زخمم...
حال من حال خاکی ست که افتاده به پای ماهی...
مهربانی راه میانبر به بهشت است ......
چشمانم را می بندمو پر می کشم به دنیای بچگی امثبت می کنم همه خاطرات رنگی ام راو دوباره به دنیای تاریکم می پیوندم...
هنوز کدام واژه را به این دفتر بدهکارم، که تمام شود این قصه، و من هم راهی مسیر زندگی خود شوم.شاید هم نمی توانم هنوز باور کنم، که دیگر خیلی وقت است، پایانش رقم خورده، و تو مرا به خاطره هایت سپردی، اگر به رفتن باشد، که من هم می توانم طوری راهی شوم که هیچکس رد پایم را هم نبیند،، ولی ،ولی قرار به ماندن بود عزیز، مگر این را عهد نبستیم؟می دانی که دیگر از ته دل نمیخندم؟می دانی که دیگر نگاهم هیچ رنگی را زیبا نمیبیند؟می دانی هیچ لحظه ای را بعد از ...
و کسی در انتظار باران پژمرد ......
زندگی به من آموخت که همیشه منتظرحمله احتمالی کسی باشم که به اوخوبی فراوان کردم...
ماشاالله هزارماشاالله خداحافظی که بهتون یاد ندادن!!حداقل انقد مرام داشته باشین موقع رفتن بوسه هامونو پس بدین...سعید بیات...
باور کن عشقای دوزاری امروزی بویی از وفا نبرده اند...!پس به قلبت بیاموز که هرگز برای آمدن کسی جشن نگیرد که برای رفتنش ماتم بگیرد...سعید بیات...
وقتی تو رابطه در حین عصبانیت تصمیم آنی میگیری و بالهای طرف رو از ریشه قیچی میکنی باید به اینم فکر کنی که اگه پشیمون شدی و دلتنگش شدی دیگه نمیتونه پر بزنه بیاد سمتت و باهات هم پرواز بشه!!میدونی که منظورم چیه؟همیشه یه پلی واسه برگشت بذارین...💙سعید بیات💙...
غروری که فاقد منطق باشد غرورنیست،بیشعوریست ...!!💙سعید بیات💙...
نکند دلتنگی هایت را در گوش باران زمزمه کرده ای که تا باران می بارد به یادت می افتم....
رسم زیبایی یعنی وجود برگ...یعنی دست بودن برای نوازش چشم و حلیه بودن برای جمال وجود عالم...یعنی فرقی نکردن که به یشم و فیروزه یا به زر و یاقوت بودن...یعنی چه سبز و چه زرین،چه در پاییز و چه در بهار،چه چون مخنقه آویز از گردن درخت و چه مدفون در گورستان زیر درخت، چه در زمین و چه در هوا و چه در همه جا،زیبا و ساده بودن...یعنی سادگی و زیبایی در عین درو دو رنگ بودن...یعنی رنگ عوض کردنی بدون بوی افسون گری... یعنی تفسیری درست بر عکس تفسیر حال م...
دیگر کار کافی است...امروز باید به دیدارش بروم...بعد از چند روز مشغله ی کاری فراوان...راهی می شوم... امروز قرار است برای دلم وقت بگذارم ، برای تماشای رخسار مهربانش... برای نگاهی که انتظار بودنم را می کشد...زنگ خانه را میزنم... کسی جواب نمی دهد... به گمانم درد پاهایش بیشتر شده... در دلم آشوب می افتد... دنبال دسته کلید میگردم در جیب گوشه کیفم پیدایش میکنم کلید طلایی رنگ که از بقیه بزرگ تر است، یافتمش، کلید را در قفل می اندازم و در را باز میکنم...
شرط اول کو؟!من در پی آن ویرانم... من پی یافتنش گم شده ام... گر در این معرکه اورا یافتی تو بدو گو که پی اش میگردم......
بیشعورها با عقربها یک وجه مشترک دارند ، هیچ جنبده ای از نیش آنها در امان نیست...!آریا ابراهیمی...