سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
این صبح با تو بخیر شدنش حتمی ستارس آرامی...
اِی بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
صبحِ من مزهٔ لبخندِ تو را کم داردارس آرامی...
صبح یعنیتو بتابی و مرا زنده بخود گردانی...
صبح است نگارا سحرت خیر......
«صبح است» ورویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
آنچه روشن بکند صبحِ مرا خنده ی توست......
️با طلوع چشم هایتصبح از ره می رسد...!...
صبح است و️رویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
و چه صبحی بشود...لحظه تابیدن تو...️...
صبح را با نگه ناب تُبیدار شدن یعنی عشق...
تنها طلوع صبح من تویی وقتی،به وقت چشم هایت بیدارمی شوم...️️️️️...
بی شک به خیر می شود این صبح، اگر مرابا یک پیام ساده بیاد آوری همین ....
هر صبحدوست داشتنتمیشود زیباترینشعر لب هایم...
من هر صبحچشمانم را در دریایپُرتلاطمِ خاطراتت؛غُسل میدهم!...
صبح که می شودتو چکیده می شویاز سر انگشتان احساسم...
صبح یعنی لبخندلبخند یعنی توتو یعنی اوج خلقت......
آنقدر برای صبح هایت سروده ام...که یادم رفته صبح خود تویی......
صبح بهانه است برای بیداری،چشمانم دلشان تنگ تو میشود...️️️...
تجربه ی اولینهاباتو زیباستمثلاشروع همیناولین ثانیههای هر صبح...
صبح اینجوری قشنگه کهبا بوسای تو از خواب بیدارشم...
سری ز خواب بر آورکه صبح روشن شد...
هر صبح ڪه با خندہ ی نابت شود آغازاز شوق ڪنم تا دلِ آغوش تو پرواز...
تو که باشیزمستان زیباترین فصل تقویم می شودو شب را هیچ حاجتی به صبح نیست...
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام نداردکه در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
مرا به صبحی بخوان که در آن طلوع می کنی ️️️...
لبخندِ ت کم از خورشید نیست؛ بعد از طلوعِ خنده ی تو صبح میشود......
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد .....
بی شک صبحصدای خنده های توستهر صبح که میخندیمن یک دلِ سیر زندگی میکنم...
صبح می بوسم تو را ، شب توبه میگیرد مراصبح مشتاقم ولی شب حال استغفار نیست...
خوبِ من صبحِ زمستانت بخیردائما صبحِ سحرخیز و دل انگیزت بخیر...
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقهاصبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ......
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباشصبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !...
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسیدجان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید...
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبحنی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
و ای کاش یکی از این صبح هاصدای تو را نفس بکشم ... ️️️...
تو صبح باشمن سراپا ،چشم می شوممحوِتماشایِتو...!...
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم...
روی تو را که ببینمبخیر میشود صبح هر روزم.. ️️️...
پلک بگشاتا صفحه ی صبحورق بخورد...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
و چه صبحی بشودلحظه تابیدن توُ ...️️️...
صبح منبا لبخند توبه خیر می شود ️️️...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
از چشمانترد شب را بیرون کنامروز صبح دیگری ست...!...
صبح یعنی بغلم باشی ومن قبل ازتوبنشینم به تماشای طلوع چشمت️️️...
من پر از فکر توام هرشب خود را تا صبح...