متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
دیگر رنگی ندارد !
حنایت را می گویم
حتی اگر تمام شهر را
حنابندان کنی ؛
دیگر روشنی بخش
قلب عاشقم نیست
چشم هایت را می گویم
حتی اگر آن را
به رنگ آبی دریا کنی ؛
بگذار سهم من از تو
تنها پریشانی گیسوانت باشد
که تا ابد قلبی...
ای یار پنهان از نظر با چشم دل می بینمت
من در گذرهای زمان کنج دلم می جویمت
نامت شده ذکر لبم در هر شب و محراب من
هر دانه از تسبیح من شیرین تر از هر خواب من
اشک شب و آه سحر تنها امید من شده
ذکر کریم...
عصر جاهلیت
بهترین زمان برای
پرستیدن چشم هایت بود !
کسی مرا کافر نمی خواند
جایی که همه مشغول
پرستیدن خدای خود بودند
من از چشم های تو
به خدایم می رسیدم
مجید رفیع زاد
شانه ی احساس را بر سر تو می کشم
طعم خوش لحظه را ، با لب تو می چشم
مرغ دلم را ببین چگونه پر می زند ؟
خواب به چشمان من چگونه در می زند ؟
شعله ی شمع شبم دو چشم بیدار من
خواب که در می زند...
ردیف شعرهایم
صدای قدم های توست
بیا و با عشق بمان
من جانم را
برای قافیه
انتخاب می کنم
مجید رفیع زاد
خورشید
برای تماشای چشم های تو
طلوع می کند
اگر بخاطر ماه نبود
هرگز غروب نمی کرد !
چون ماه نیز
همیشه دلتنگ
چشم های توست
مجید رفیع زاد
ای تو آقا محرم دلها بیا
بی تو خون است این دل شیدا بیا
بی تو این دنیا شده زندان ما
بی تو خون می بارد از چشمان ما
همره موج غم دریا شدیم
کنج زندان بی کس و تنها شدیم
ای به عالم سایه ات بر سر بیا
می...
حقیقت را
به حضرت دوست
به کتابش
و به آب و آیینه می گویم
که چون خوابی است بی تعبیر
قهوه ای بی شکر
و فریادی است
به زیر آب
مجید رفیع زاد
دیگر میان شعرهایم
عطر سپید به مشامم نمی رسد !
صدای قدم هایت را نمی شنوم
فهمیدم که
میان عاشقانه هایم قدم نمی زنی
چون تو دیگر
بوی غزل می دهی
در حالیکه
من همیشه برایت
سپید می نوشتم
مجید رفیع زاد
هر شب
آرزوهایم را
بر روی پاهایم تکان می دهم !
بیدار شوند
بهانه ی تو را می گیرند
تویی که دیگر
برای من
نیستی
مجید رفیع زاد
یه باغچه ی کوچیکیه کنج حیاط قلب من
درخت آرزوی اون بدون برگ و پیرهن
روی تموم شاخه هاش پرنده ها غم می خونن
انگار که از عاقبت باغچه چیزایی می دونن
بیا که فصل این دلم بی تو دیگه خزون شده
دلم می سوزه واسه اون گلی که نصف...
دل نوشته هایم
قلب من است
مهرت پنهان است
در ردیف و قافیه
در سپید و غزل
بیا که تنها محرم قلبم
چشم های توست
که ضربان
دل نوشته های من است
مجید رفیع زاد
زبان من چه خاموش و دلم سرشار از حرف است
وجود سرد من بی تو ، بیا پوشیده از برف است
تو رفتی و زمستان را به قلبم ارمغان دادی
تو ای نامهربان غم را ، چرا بر من نشان دادی ؟
همیشه عاشقت بودم میان بی وفایی ها
همیشه...
نگو روزی نباشم !
که شعرهایم مرثیه می شوند
و چشم هایم غرق در اشک ،
دست ها نوازش را
و لب ها بوسه را از یاد می برند
نگو روزی نباشم
پریشانم نکن
که پریشانی فقط برازنده ی موهای توست
بمان
و خاطراتت را به من هدیه کن
بگذار...
ای یار پنهان از نظر با چشم دل می بینمت
من در گذرهای زمان کنج دلم می جویمت
نامت شده ذکر لبم در هر شب و محراب من
هر دانه از تسبیح من شیرین تر از هر خواب من
اشک شب و آه سحر تنها امید من شده
ذکر کریم...
مانند یک بذر
از دل زمین می رویم
جوانه هدیه ای است
که باران برایم به ارمغان می آورد
درخت می شوم به عشق تو
و در هر فصل از سال
برایت پاییز می شوم !
تمام برگ های تنم را
هدیه می کنم به قدم هایت
تو با آمدنت...