پیراهن تو پرچم در باد می شود دردا!سرود ملی من داد می شود . پیراهنم،حصار تنم را که می کَنی آغوشم از محاصره آزاد می شود
من اگر باد شوم، عطر تو را می بوسم..
پاییز عاشق می شوم دنیای من زیباتر است / باران و رقص برگ و باد / این عاشقانه محشر است
برای من که برگی نمانده تا به باد دهم پاییز فقط شرمندگی ست
نامت / خاطراتت/ بوسه هایت و لمس حس بودنت را به دست باد سپردم. یادم تو را فراموش
دنیا کوچکتر از آن است که گم شدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بیرحمترینشان در برف آنچه به جا میماند رد...
انسانی که با سکوت دمخور نشود نمیتواند که با عشق من حرفی بزند کسی که با چشمش را نبیند چگونه میتواند کوچم را درک کند کسی که به صدای سنگ گوش نسپارد نمیتواند صدایم را بشنود کسی که در ظلمت نزیسته چگونه به تنهایی من ایمان میآورد؟!
روسریمان را بچسبیم باد نبرد این باد هم که بند بیاید زبان مردمان همسایه ب ن د نمیاید...