هیچ و باد است جهان گفتی و باور کردی؟! کاش، یک روز، به اندازه ی هیچ غم بیهوده نمیخوردی! کاش، یک لحظه، به سرمستی باد شاد و آزاد به سر می بردی
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
نیستی که انگار باد با تو به دوردست ها گریخته
آرام شده ام... مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد...!
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
همهمه ی علف زاران حرف از باد است
دوبرگ/روی نوک سینه ی پاییز/باد دست بردار نیست
چقدر بگویم موهایت را ببند دلم را باد دارد میبرد.
افتادن ، پاداشِ خوش رقصیِ برگ در مقابل باد.
آرام شده ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ هایش را/ باد برده باشد
مو به مو تو را می نویسند این تکلیف هر روز بادهاست
جان من / دست تو و دست تو در دامن باد!
مانده ام خیره به راهی ... که تو را چون باد برد.
پیراهن تو پرچم در باد می شود دردا!سرود ملی من داد می شود . پیراهنم،حصار تنم را که می کَنی آغوشم از محاصره آزاد می شود
من اگر باد شوم، عطر تو را می بوسم..
پاییز عاشق می شوم دنیای من زیباتر است / باران و رقص برگ و باد / این عاشقانه محشر است
برای من که برگی نمانده تا به باد دهم پاییز فقط شرمندگی ست
نامت / خاطراتت/ بوسه هایت و لمس حس بودنت را به دست باد سپردم. یادم تو را فراموش
دنیا کوچکتر از آن است که گم شدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بیرحمترینشان در برف آنچه به جا میماند رد...
انسانی که با سکوت دمخور نشود نمیتواند که با عشق من حرفی بزند کسی که با چشمش را نبیند چگونه میتواند کوچم را درک کند کسی که به صدای سنگ گوش نسپارد نمیتواند صدایم را بشنود کسی که در ظلمت نزیسته چگونه به تنهایی من ایمان میآورد؟!
روسریمان را بچسبیم باد نبرد این باد هم که بند بیاید زبان مردمان همسایه ب ن د نمیاید...