برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
دو دانه انگور،
دو پیک شراب شیراز است --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
نخوردن شراب،
اهانت به انگور است --
نوشته ای بر روی برگ مو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دشتی سپیدپوش از برف،
یا که رودی دراز کشیده؟! --
زنی عریان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
کدامشان محق اند؟!
هر کدام، چهار حرف دارند --
حیات و ممات!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دخترک پاییز،
گهواره ی تازه خریده است --
زازالک قرمز!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
هر صبح،
روحم چنان گنجشکی به پرواز در می آید و
پیش از آنکه تو از خواب برخیزی
لبِ پنجره ی اتاقت می نشیند.
آرام و آهسته و سبک بال چند مرتبه
به شیشه نوک می کوبد.
آه...
هیچ وقت،
تو پرده را کنار نمی زنی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه:...
جلوی دیدگانِ همه ی جهان
همچون قربانی، گردنم را زدند.
ستمگران سَرِ بریده ام را بر بالای دست گرفته اند
و هیهات که فریادم هیچگاه به گوش خدا نمی رسد.
...
من همیشه شنگال* بوده ام و می مانم!
پیش از ظهور داعش و
بعث و عثمانی و تیمور لنگ......
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم
همچون گذشته
از عکس هایت هم
عطر خنده بر می خیزد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
به گوشه چشمی هم ننگریستی!
اما همه ی راه ها را،
گلستان می کنی،
به بهارِ قدم هایت...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو شبیه اشعه ی ایکسی!
هیچکس نمی بینَدت،
اما هویدا در روحم به گردشی،
می آیی و می روی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر زن و شراب و شعر نبودند،
خیلی پیش تر هلاکم می کردند:
دردِ عشق و
غمِ کُردستان و
تمنایِ نان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
غروبی،
برای نخستین بار
زنبور لبم بر گل لب هایت نشست
گرچه زیاد آنجا نماند...
اما آی دخترک نازنین،
طعم شهد لبت ابدی شد
و عسل بوسه ات در روحم ریخته شد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من و تو،
غروبگاهان
روی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.
درخت کنار نیمکت
که همیشه درد دل های ما را می شنید،
تنه اش خمیده است.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
صدایم کن!
تا بودن خودم را حس کنم.
صدایت می کنم،
تا از بودنت مطمئن شوم.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
با داشتن پنج حرف،
صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.
باران!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تا نبینمت،
عید فطر را تبریک نخواهم گفت!
چون که تو از من ناپیدایی...
دلیل اعلام عید،
رویت ماه است.
تو همیشه ماه منی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
آیا تا به حال دیده ای
که نیمه ای از درخت شاتوتی را
ایستاده بُبُرند و خشک نشود،
و همچون گذشته شاتوت بدهد؟!
آیا تا به حال دیده ای
یک بالِ پرنده ای را
در حال پرواز بکنند و
او تعادلش را از دست ندهد و
همچنان به پرواز ادامه...
هنوز هم از تاریکی می ترسم
ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!
هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم
ولی تو دیگر برای نقاشی های من،
مدل و الگو نمی شوی...
هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم
ولی تو دیگر آن عطر و...
سردت نیست؟!
دل نگران تو ام،
که مبادا گرسنه و تشنه باشی!
و هر دم از اوضاع و احوالت پرس وجو می کنم
فهمیدم که شروع به کشیدن سیگار کرده ای
و با هر نخی که می کشی
یاد آن جمله ای می افتم
که روی پاکت سیگار نوشته شده...
گاه گاه نگاهی به عکس های قدیمی مان می اندازم...
همچون آن پیرمردی که در جستجوی
عکس سیاه و سفیدش می گردد،
و نمی یابد.
من هم آن حس و حال را پیدا نمی کنم
که زمان گرفتن عکس هایمان داشتیم.
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
بعد از من، چه کسی برایت شعر خواهد گفت؟!
چه کسی خواب بر چشمانش نخواهد آمد،
وقتی دلت را می شکند؟!
چه کسی بعد جر و بحثمان،
با قسم به جان و نامت، از قهر کوتاه خواهد آمد؟!
بعد از من، چه کسی می فهمد قهر کردنت،
تنها از سر...