متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
شنبه ها از جنس تولدند مثل نوزادی که با گریه ای تلخ، آغاز می کند، اما با لبخندی شیرین، دنیایی را روشن می سازد.
در قلب شنبه، صدای ثانیه ها متفاوت است؛ انگار زمان دست هایش را به سوی ما دراز کرده تا باز هم فرصت نوشتن روی برگه های...
بهش گفتم؛ بهترین لحظمون کی بوده ؟
گفت؛ دنبال بهترین لحظه ها گشتن وقتی که خود لحظه رو کشتیم چه فایده ای داره؟
سرم و انداختم پایین و تو دلم گفتم؛
تو هنوزم بهترین لحظه ی منی دیوونه
اما به قول خودش گفتنش چه فایده
می گفتند: «ای نگهبان عشق، این دلدادگی محال است.» گوش نکردم. می گفتند: «این درد بی درمان است.» گوش نکردم. می گفتند: «معشوق بی خبر است.» گوش نکردم.
پنج شنبه، دقایقی است که میان دستان زمان آرام گرفته است؛ شبیه نسیمی که بر موهای خسته ی هفته می وزد و قصه ای که هنوز نقطه ی پایانش را نیافته. در نگاهش، رنگ غروب را می بینی؛ آنجا که آفتاب، با وعده ی بازگشت، آرام بر بستر کوهستان می...
درگندمزار بودیم
شاخه ترگندم را چیدی و دور دستم پیچاندی
گفتم چه دستبند زیبایی
و تو گفتی بگذار پولدار شوم
بهترینها را برایت خواهم خرید
و پولدارشدی
کلی دستبندهای گران قیمت برایم خریدی
ولی آن بهترین دستبند دنیا بود
نسرین شریفی
چهارشنبه ها عطر پایان را دارند
پایان خستگی هایی که در جان هفته جا خوش کرده اند
و آغاز انتظاری که بوی تازگی می دهد.
روزهایی که در افق خیال، آرامش را نجوا می کنند
و غروب هایی که میان رفتن و ماندن، بی قرارند.
چهارشنبه، چراغ روشنی است
که...
کاش پرندگان، دوباره در گوش باد زمزمه کنند
و رؤیاها از دل گندمزارها جوانه بزنند.
کاش باد، با بوسه ای مهتابی،
جهان را به رقصی بی پایان دعوت کند.
کاش دخترکان، مهربانی را
مثل عطری جاودانه در آغوش مادرانشان بریزند،
و پسرکان، زندگی را
در میان شیارهای روزگار قد بکشند....
جاده ای که پیش روست، عطر نرگس ها را تا دورترین افق ها می پراکند...
زمین، با فرشی از شکوفه های سپید، نفس آسمان را در آغوش گرفته و پرنده ها، در این بهشت گمشده، ترانه ای جاودان می خوانند.
تنهایی، همسفر همیشگی ام، در این سکوت معطر، مرا به...
دنیای دل سنگیهاست
دلت رو به این واون خوش نکن
فکر نکن هرکی قربون صدقه ات رفت دیگه بله دلش برا تو سوخته
نه عزیز جانم اینجوریا نیست
بهتره تو هوایِ دلِ خودتو داشته باشی
که همونایی که بهترینات هستن ممکنه بد جوری دلتو با بیوفایی هاشون بشکنن
میدونی بعضیا...
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از...
نام اثر: من تو را بیشتر از تو دوست دارم
به قلبم زخم بزن اصلا
زخم زدن تو را دوست دارم
آتش بنداز بر ساقه ام
در آتش تو
سوختن را هم دوست دارم
دریا شو مرا در خودت غرق کن
غرق شدن در نگاهت را دوست دارم
باران شو...
چالشان کردم در باغچه خانه
ته ته چاله خیلی عمیق
سماور را هم کنارشان روشن کردم با چای و فنجان و قند
گفتم تا بخواهند سرک بکشند،هوای چایی خوردن به سرشان بزند
شاید که دست ازسرم بردارند
غصه ها را میگویم
نسرین شریفی
بزرگ شده ام و میترسم
میترسم سرم را روی دامنت بگذارم و زانوانت درد بگیرد
حال نوبت توست سرت را روی شانه ام بگذاری
و من با اندکی مادرانگی که برای عروسک هایم کرده ام تو را نیز در آغوش بگیرم
مادر♥️
ستوده
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها...
پاییز، آخرین برگ ها در حال سقوط اند و قلبم همچنان درگیر رنگ های توست. می دانم که این وداعی موقتی است، اما این پایان تو همیشه در من می ماند. خداحافظ، ای فصلِ آرامش و طراوت، ای فصلی که هر گوشه اش با صدای خش خش برگ ها پر...
شب چله است، بلندترین شب سال، شبی که از دل تاریکی اش، نوری به وسعت تاریخ ایران زاده می شود. وطنی که با هر تاریکی، داستانی تازه از روشنایی می نویسد. وطنی که قلبش با شعرهای شهریار می تپد و صدای پای شعرهایش، تا انتهای زمستان هم گرم می ماند....
من، بارانم.
بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.
زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،
و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.
گاهی می خواهم ببارم،
اما ابرها خسته اند.
گاهی می خواهم آرام بمانم،
اما زمین تشنه است.
من بارانم،
بی...
اول، همه عاشق اند.
چشمانت را می بینند
و آسمان را در دلت نقاشی می کنند.
اصرار می ورزند،
که تو همان گمشده ای،
همان رؤیای جاودانه.
اما...
وقتی در حصارشان اسیر می شوی،
آسمان،
به رنگ خاکستری درمی آید.
شوقی که روزی در نگاهشان می درخشید،
جای خود را...
چشمانت،
دریاهایی بودند که طوفان های درد را در خود غرق می کردند،
در سکوتشان، تمام فریادهایمان دفن می شد.
دست هایت،
ریشه هایی بودند که در دل خاک، تمامی سنگینی دنیا را به دوش کشیدند،
تا من در آسمان های بی دغدغه پرواز کنم،
بی آنکه از درد های...