متن دلنوشته کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته کوتاه
پاییز می رود و دلتنگی هایش را هم با خودش....
نه!
نمی بَرَد!
دلتنگی اش می مانَد کنار دلتنگیِ تمام ثانیه های زندگی ام
دلتنگی اش می مانَد کنار سرمای شبهای زمستانم
دلتنگی اش می مانَد برای تیره تر شدنِ شبِ یلدایم...
نازنینم!
تو بگو...
دیگر چه جشنی؟ !
چه...
این آخری ها دارم ادبیات را زندگی میکنم. تمام مفهوم ها به من قریب اند و من با تمام منطق ها غریب...
ملیکانقدی (پناه)
شاید این عصرِ غم انگیز،دل انگیز شود
شاید این ثانیه ها خاطرِه شیرین شود
شاید این دفتر شعر طمع مور شود
شاید این چاه عمیق کفنِ کور
و چه می داند دل به کجا خواهم رفت
به کدامین سو، به کدامین سمت.
لحظه به لحظه بودنت دریغ می کند مرا امشب و این ثانیه ها حریص می کند مرا
نگاه میکنی به من صدا میزنم تو را
و این صدایی خواندنت و این هوای بودنت و این گناه دیدنت
حواس می برد ز من
خراب می کند مرا
چقدر دلم میخواهد
همه جا صلح و صفا باشد
خنده ها، از ته دل
آدم ها شاد
درختان شاد
زمین شاد
خلوتی گر باشد، بهر ذوق و مدح وثنا
چقدر دلم می خواهد همه باهم خوب باشند
زخمی به پایی، درد آورد
همه مرهم باشند
شکرگزار خالق باشند
و کسی...
هیچ چیزی تا ابد یک رنگ نمیمونه
✨🤍
تنهایی با وجود خدا یعنی غفلت...
زندگی تو مطلق به خودته پس فقط خودتی که حق داری دربارش تصمیم بگیری...پس سعی کن همیشه اونجوری که دلت میخواد زندگیتو زندگی کنی یادت نره اون زندگی خودته پس کسیم که اونو زندگی میکنه خودتی🌸🙂
♡اگر کسی یافتی ♡ که در لبخندت غمت رادید در سکوتت حرف هایت را شنید ودر خشمت محبتت را فهمید بدان او بهترین دارایی توست :)✨
چاره ی بعضی از دردها؛ تنهاییه!
گاهی باید تنها باشیم، تا فراموش کنیم:
یه چیزایی رو، یه آدمایی رو، یه جاهایی رو، یه وقتایی رو و...
تا خودمونو از سرگردونی نجات بدیم!
تا علت بعضی چیزارو بدونیم! تا ثابت بشیم و ثابت کنیم!
تا زخم هامون مداوا بشه! سر به...
امشب دلم یه اغوش میخاهد....
یه پناه... یه دست نوازش...
یه شانه بی منت...
خدایا !
امشب زمین نمی آیی؟!
من یک آدم ساده و آرومم
که احساسات و عشق از دست رفته اش را در پسِ عمیق ترین لبخندش پنهان میکند...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
خدایا
ازت ممنونم که نیمه پنهان مرا در روبرو ام قرار دادی
میدانم که میدانی چقدر خوشحالم
همه مان کسی را در زندگی داریم
که هر چقدر دور باشد،
فکر کردن به اش،
تداعی گر حضور و بودنش کنارمان است.
انگار که اصلا دور نیست و دقیقا اینجاست،
کنارمان،
شانه به شانه مان.
کافی ست به خود بیاییم،
می بینیم اینجاست.
درست در میان قلب!.
همینقدر قریب.....
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
تا دیر نشده...
بهزاد هوای پرواز داشت...
پرواز از خود...
پرواز از دنیا...
پرواز از این همه بی حاصلی عمر...
پروازی برای ابدی شدن...
بهزاد یک مرد بود... یک پدر... یک انسان...
بهزاد غمگین بود... شاید مثل هزاران مرد تنها و بی دفاع...
بهزاد روزی در بی وفایی های دنیا جامانده بود...
یکی...
خدایا ؛
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ خیس زیر باران
برای آخرین کوچ زمستان
به فانوسِ میان ظلمت شب
در مسیر خواب...
مرا هم مثل باران ، با طراوت کن...
ﻣﺮﺍ هم مثل فانوس ، روشنایی بخش...
خدایا ؛
چون اقاقی های سرگردانِ پائیزان ،
مرا بی تاب خود گردان...
خدایا...
آنگاه که در آغوش تو غرق می شوم و نماز عاشقی را به جا می آورم؛
مهر سجاده ی من دکمه های پیراهنت است.
کفر است ولی شفای من شده سجاده ی پر عطر پیراهن تو.
خواه
شب که میشه،تازه شروعِ قصه ی پر دردِ غصه های زندگیته...
نمی دونی به چی پناه ببری..
خودتی و یه عالمه و فکر و خیال، که نمی دونی به کدومش برسی...
هزار تا سوال بی جواب،که خوره میشن و میفتن به جونت...
هی بلند میشی یه اتاق 12 متری و...
دِل مے گیرد
چَشم مے گِرید
عَقل مے گوید
و دَست مے نویسد...