متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
ایݩ روز ها...، حٺی آهنگ ها هم دلٺنگ شدھ اند! دلٺنگِ هم خوانۍ هاۍ دو نفرھ ای ڪه، حال ٺبدیل به یڪ صدایِ پُر بغضِ تڪ نفرھ شده!=)
نویسنده : نگار عارف
شیرینی عجیبی دارد
کنارِ خانواده باشی
مادر و مادر بزرگ ، پدر و پدر بزرگ
نوه ها ، نتیجه ها ، نبیره ها
حس دلگرمی عجیبی
از دل این هسته بیرون می آید
حس دوست داشتن های مخملی
حس مزه های شیرینِ شکلات عید
حس گرمی دستهایی که زیر سایه...
از فالگیر شهر خبرت را بگیرم
یا از همان کافه ای که می رفتیم
نمی دانم ، از شال گردن مورد علاقه ات
و از ماه تولدت
حتی از ماه شب
فکرکنم ابرها بدانند
شاید هم،از بستنی نسکافه ای که دوست داشتی
سراغت را از کجا بگیرم؟!
من بی تو...
فکر می کنم کنار تو بودن ی حسی رو تو قلبم بوجود آورده.
حسم مثل ی نوزاد تازه به دنیا اومده است.
ی نوزاد که فکر می کردم نابینا ست چون تو تاریکی محض قلبم متولد شده و ناشنوا ست چون هیچ چیز نشنیده و فقط تو رو حس می...
طبیعت زندگی ما آدما مثلِ قطب های آهن ربا میمونه
زمانی که فاصله میگیری، اهمیت بیشتری واست قائل میشن
اما وقتی بیش از اندازه بهشون نزدیک میشی
به مرور زمان ازت دل زده میشن!
به آدمای این مُدلی اصرارنکنید
چرا که هرچقدرهم تلاش کنی نمیتونی
ذات آدمارو تغییر بدی.
بهنوش...
دلتنگی گاهی اشک میشود و از چشمت می چکد ولی کسی نمیفهمد گاهی بغض میشود ودر گلویت میماند و کسی نمی فهمد گاهی درد میشود و قلبت را ب سخره میگیرد و کسی نمی فهمد گاهی لرز میشود و ب هق هق می اندازدت وکسی نمی فهمد چه سخت است...
فقط در شرایط بحرانی زندگی ات متوجه می شوی
چه کسی کنار توست و چه کسی مقابل توست
کسی که کنار تو می ماند
حتی اگر از خون تو نباشد، همخون توست...
چهل سالت شده:
یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنی
یه عطر آشنا...
یه نگاه از دور...
یه لبخند شبیه به...!
یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به...
چقدر خوبه
یه وقتایی به خودمون استراحت مطلق بدیم
به هیچ چیزی فکر نکنیم
نه به کسی که ازش متنفریم
و نه کسی که عاشقش هستیم
نه به آسمان فکر کنیم و نه دلهره مرداب پیر
نه اضطراب کویر را داشته باشیم ن شوق باران
مثل یک کمای مطلق
ساعتها...
قدَم که میزَنم....
نفَس که می کِشم...
یاد میگیرم که ،
بودن را بَلَد شوَم....
که ،
نَبودَن را بَلَد نَشوَم...!
این روزها ، نَبودَن را ، همه بَلَدند....
بگذار ، من بودن را بَلَد باشم...!
ستاره ح
هنوز هم که هنوز هست...، رویایِ تو ، به دنبالِ من است...!
اما نمیدانم چگونه است که دیگر ، شبانه هایم در تو تعریف نمی شوند!
شاید احساسِ یکنواختی
تمامِ تعریف های تنهایی ام را دربرگرفته!
و... چقدر سخت است که
منِ وجودت
دیگر نخواهد که...
کسی او را دوست...
مهربانم...
دلَت نخواهد...اما ،
همان جایِ همیشگی مان نشسته ام و بی دلیل به تو فکر میکنم...
همان جای همیشگیِ...و من... و خیالِ تو...!
میدانم ، به من نمی آید...اما تو ،
آنقدر برایم تاثیر پذیر هستی که حتی نشناختنت را هم برای خودم زیبا تعبیر میکنم!
خدا را چه...
حالا دیگر...
نه تو میتوانی...، وَ
نه من می توانم...!
کاش کسی ، این میان باشد که مردِ عمل باشد...!
که بلَد باشد نبودنت را...
که از حفظ شود نخواستَنَت را...
باور کن...
که
هنوز هم نمیدانم ،
با این همه آبِ از سَر گذشته ، چه کنم...!
ستاره ح
بعضی چیز ها تاوان دارد...
بیچاره خیالت ...!
این روزها دارد تاوانِ
تمامِ بوسه هایِ نکرده اَت را
به من پس می دهد...!!!
ستاره ح
آدم هایِ زندگیِمان به کِنار...،
اما
گاهی وقت ها که خوب فکر می کنم...،
بیشتر و بیشتر به این نتیجه می رسم که
بیشترِ لحظه هایی که در این دنیا نفس می کِشیم
سهمِ ما فقط
نگاه کردن به چیزهاییست که دوستِشان داریم
چه برسد به آنهایی که...
آرزویِشان را...
یک روز باید فرار کرد
به جنگل رها شده در خاطره
به روزهای بی بازگشت تاریخ
به عمق دوست داشتن های ساده قدیمی
به روز های دور ...
تنها چیزی که می خواهد
یک پای پیاده ...
در پله های مخفی شده ی قلبمان است
رعنا ابراهیمی فرد