یک رفتن هایی هست که تمام شعر های دنیا را به پایش بریزی برنمی گردد
مدت هاست نه به آمدن کسی دلخوشم نه از رفتن کسی دلگیر... بی کسی هم عالمی دارد...
عاشق که باشی رفتن نمیدانی میمانی … سر حرفت میمانی که گفته بودی تا ته دنیا کنارش میمانی... ️️️
ازش پرسیدم: پدر جان! آدم برای رفتن باید چقدر مطمئن باشه؟ گفت: مردها نمیزارن زنی رو که دوسش دارن؛ هوای رفتن به سرش بزنه!
چه رفتن ها که می ارزد... بهبودن های پوشالی!
هر جا هوا مطابق میل ات نشد برو فرق تو با درخت همین پای رفتن است
منو تهدید به رفتنش کرد آروم در گوشش بهش گفتم راه رو بلدی یا نشونت بدم..!
دلم از همه جا رفتن می خواهد و کنار تو ماندن را...
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی رفتن او را... خودم صدبار جان کندم ولی رفتن صلاحش بود...
از کنارت میروم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
ما دوباره به آبادی برگشتیم. دیر فهمیدیم ! رفتن… همه چیز را خراب کرده بود
لحظه خونین شدن قلبم یادت هست؟ وقتی که پنجه انداختی به رفتن
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانم فقط می خواھم بروم به غربتی دیگر به عشقی دیگر و شاید به دردی دیگر حس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
آدما معمولا برای رفتن پاییز را انتخاب می کنند. خودت را برای غیر منتظره ترین فصل سال اماده کن...
باور کن بانو جان... اگر کسی از دل و جان بخواهدت نه می رود... نه می گذارد...فکر رفتن به سرت بزند
تو آن عهدی که با من بسته بودی مگر بهر شکستن بسته بودی تو سنگین دل چرا از روز اول نگفتی دل به رفتن بسته بودی
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن دراین رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می کنم
هر شب چشمهایم رو میبندم ساعت ها به این فکر میکنم دلتنیگی من چرا بخشی از رفتن تو بود ؟
باید رفت ! و این لغت رفتن چقدر سخت است...
سلامتی کسی که رفت!ولی باور رفتنش برای کسی که تنهامونده خیلی سخته... دلتنگتم
تو چه دانی که چهها کرد ،فراقت با من ...!
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو