می بینم ای رفیق ،اندوهت را اوضاع زمانه، رنج انبوهت را این دفتر، بیت بیت تقدیم به تو باشعر ببند زخم آن روحت را
اگر می خواهی شادی را بیابی به آنان که در رنج هستند کمک کن ؛ مهر ورزیدن حتی کوچک ، مثل یک موج تا ابد در جهان منتشر می شود و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد ...
هیچ رنجی بزرگتر از این نیست که داستان ناگفته ای را درون خود نگه داری.
آه که فریدون و فرهاد و فروغ چه اسم های مناسبی برای صدا زدن کوچه هاست، و نام تو که یک «کوچه باغ» است، بماند برای خودم، که محال است نشانی اش را پشت نامه ای بنویسم. و چقدر جای کوچه ی سیب وانار و گندم در شهر خالیست. و...
من و پاییز ... قرار است که هم دست شویم رنگ زردش با او ... طاقت رنجش با من ...
به تنهایی دچارند مشتی بی پناه اینجا مسافر خانه رنج است یا تبعیدگاه ...
تکرار بی شمار زمستان پس از بهار ای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار...
تو که نیستی ، هر که هم باشد مثل رنج نامادری ست افزون بر درد بی مادری.
یک فیلمساز حتما نباید رنج بکشد تا رنج کشیدن را نشان دهد، فقط باید آن را درک کند. شما لازم نیست بمیرید تا صحنه ای از مرگ را فیلمبرداری کنید.
رنجی بزرگتر از تحمل یک داستان ناگفته در درونت نیست
رنجی که زنان افغان متحمل شده اند، تنها با گروه های اندک دیگری در تاریخ اخیر جهان برابری می کند.
برای روح های شکننده و کم انعطاف که تمایل به دلتنگی دارند، زندگی کردن، فقط نوعی تنبیه بسیار سخت است... این ها افرادی هستند که با صبر و تحمل، دقایق تنهایی خویش را به دقت می شمارند و از آن رنج می برند...
ما همه باید از یکی از این دو چیز رنج بکشیم: رنج نظم، و یا رنج افسوس یا سرخوردگی.
برای اینکه واقعا بخندی، باید بتوانی رنج خود را باور کرده، و با آن بازی کنی!
پشت هر چیز زیبایی، نوعی رنج وجود دارد.
زندگی جویبار بی انتهایی از رنج است و رشد به معنای پیدا کردن راهی برای اجتناب از این جویبار نیست بلکه به معنای شیرجه زدن درون آن و پیدا کردن موفقیت آمیز راه در عمق آن است ...
هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم داد پدرم گفت ولش کن تو برو من هستم
برگرد ای بهار! که در باغ های شهر جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
آن کسی که وجدان دارد اگر به اشتباه خود پی برد، رنج میکشد. این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است ...
باید خندید و گریست ، عشق ورزید ، کار کرد ، لذت برد و رنج کشید ... با نوسانی بسیار و کوتاه در تمام طول حیات. این به گمان من هستیِ حقیقیِ انسان است !
پرسید رنج چیست؟ گفت:دوست داشتن تویِ دلت جوانه بزند، درختی شود ولی نگویی ...
مرا ببین که ایستاده ام پس از تمام رنج ها ، چونان جوانه در بهار ... مرا ببین هنوز هم جسور مرا ببین هنوز ، برقرار ..
انتظار پر از رنج است ، فراموش کردن هم رنجآور است ؛ اما رنج بلاتکلیفی از هر چیزی بیشتر است !
خلاصهی تاریخ جهان : آدمها به دنیا آمدند ، رنج کشیدند و مُردند !