متن رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا سامانی
وقتی خیس می خورند
کلمات در گلوی من
کسی چه می داند
که این بغض سرکش
چه چیزی را بالا نمی اورد
پلک هایم اما
شب به شب خوابت را
خط خطی می کنند
رویاسامانی
بعید نیست،
بعد از کوچ تو
هیچ درختی سرفه نکند
بعید نیست که چرت گنجشک با عطسه ی
برگی نپرد
اما...
از من بعید است
که رگ خواب یک شهر را
دست بدست کنم
تا دهان خیابان پر از چشم شود
حالا می بینی که
انتظارت دل انگیز تر از...
یقه ی ،جمعه را
این عصر می گیرم
آه!!!!!
چه بازیگوش است
بوی پیراهن چارخانه ات را
یادم می آورد
رویاسامانی
۱۴۰۲/۲/۸
از سر دلدادگی ،
شکوفه های مریم را می چینم
ببین غریب شده است
فصل عاشقی ام
تا کاجها هم زرد شدند
ای آشنای دور که بر
پرچین دیوار ها نشسته ای
این سیمهای پیج در پیج
سلام مرا می رسانند؟
رویاسامانی
۱۴۰۲/۲/۱۰
پنهان می کردم
اندوه اردیبهشت را
لابلای برگ برگ شعرم
تو...
به قامت اعجاز. الفبای دردهایم
صد آفرین می دادی
رویاسامانی
سروده ای تقدیم دوستان آموزگارم به مناسبت روز معلم.. ۱۴۰۲/۲/۱۱
تو موسیقی ِدوری
که از تکه های پاییز جدا مانده ای
صدایم کن
از ارتفاعی که هم قد آرزوهایم هست
صدایم کن از لابلای بوته های
باران زده
که حکایت چشمهای
زائر غریبی است
بلا تکلیف
بین ِ آمدن و ماندن .
فراموش نکن
هر کجا باشم
دوستت دارم
رویاسامانی...
باور کن....
حافظه ام هنوز
عطر پیراهنت را بخاطر سپرده است
وبا این میز وصندلی
روزهاست که گفت وگو می کنند
تا در یک عصر کسل و طولانی
کسی پشت در را بکوبد
ببین....
قهوه ات سرد شد
بگو کدام شنبه
از آستین جمعه می افتی؟
رویاسامانی
شب گردی هایت
که تمام شد
خواب هایم را برگردان
رویاسامانی
محبوبم....
نمی توانم از تو بگذرم
با اینکه دلسردی از من است
نمی شود
تا ابدیت
از ته دل بخندم
معبودم ، تو که می دانی
این تاثیر میله های سربی
حیاط است
که هر جمعه ایوان خانه ام
می لرزد...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۲/۲۲
من تو را در کلمات
می جستم
با آهی که الماس می شد
بر گونه های
سرماخورده ام
رویاسامانی
۱۴۰۲/۲/۲۳
تو را باید مثل گل کاغذی
پشت قاب یک پنجره کاشت
یا، به چهار چوب این اتاق
مصلوبت کرد
یا به آفتاب گفت:
از پشت کوه های این شهر
ابریشمی به دور بغضهایت
گره کند
بگذار...
اشک تلخ تو را
در دفتر شعرم سنجاق کنم
که اینجا شمع هم
بی...
همین که .....
با این سن وسال
از باغچه ام، انار می دزدی
همین که
وقت رفتن از موهایم
بالا می روی
تو...
ای بی خبر از باغ دلم
باز، جای انگشتانت
روی لبها یم گل کرد
رویاسامانی
به سایه ات
که تکیه می کنم
ماه می گیرد
دلش..
رویا سامانی
از سمت دریا که
می آیی
به زبان ماهی ها
بگو
دوستت دارم...
خیال تو...
قصه ی ناتمام
لب های پروانه ست
تو
که به شاهراه گیلاس های تلخ
پیله می کنی
بگو،
نشئه ی کدام عطر شیرین صبحی
که آفتاب با پنجه هایش
به سینه می کوبد
و آسمان دانه های ستاره می کارد
تو که
از دل بادباک های تنها
به...
این روزهای زندگی
مزه ی سیب کال می دهد
از تو که حرف می زنم
صبر می آید
مگر این چشمها می فهمند...
مرا دعوت کن
پشت پنجره ی بارانی
همانجا که
بخار غم نشسته ست
تا یاد تو را
در فنجان قهو ه ام
ارام سر کشم
گنجشگی که
هر صبح آواز
می خواند
زنی ست
که تازه عاشق شده