متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
هر لحظه به زندگی تماشا کردم
نالیدم و خندیدم و حاشا کردم
جز حسرت و اندوه ندیدم هرگز
واله هرانچه را که پیدا کردم
♤♤♤
علی معصومی
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری
در هوایی که نیست
نفس می کشم
زیر سقفی که نیست
زندگی می کنم
برای همسری که نیست
گُل می خرم
برای دختری که نیست
قصه می گویم...
آری،
چرا خوشبخت نباشم
وقتی
این همه نیست هست !
«آرمان پرناک»
حرف ها یی که سر وقت شان زده نشوند ٬ مثل بچه ها یی که دیر به دنیا می آیند می میرند و باید زود خا ک شان کرد چون بوی شان دنیا را برمی دارد . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /
دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...
«آرمان پرناک»
عشق قمار است (:
یا زندگی میسازی ...
یا جوانی میبازی
شاخه ام شکستی /
گمان کردی آخ خواهم گفت؟ /
من سالهاست که نقشِ درختِ زنده را
بازی می کنم /
من سالهاست که مرده ام
«آرمان پرناک»
علامت آدمی که تو تله افتاده این است که مزه ی هیچ چیزی را درست و حسابی نمی فهمد ، حتا متوجه ی تلخی و شیرینی حوادث دیگر نمی شود . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /
در زندگی هر چیزی ، حتی بهترین و زیبا تر ین چیز ها یی که وجود دارد به سرعت می تواند تبدیل به تله بشود و هر تله ای تبدیل به فرصت و رو شنایی./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده
-صد سال تنهایی؟
نه ورق بزنید!
-یادداشت های زیرزمینی؟
نه ورق بزنید!
-پرونده ایپکرس؟
نه ورق بزنید!
-اعترافات نات ترنر؟
نه ورق بزنید!
ورق بزنید
باز هم ورق بزنید
مرا
در پایان بازِ کتابِ زندگی
دفن کنید ...
«آرمان پرناک»
و می بینی /
سالهاست /
شیر بیشه ای /
در حلقه ی آتشی گرفتار است /
عزیزم /
در سیرک /
کسی برای کسی /
دل نمی سوزاند /
زندگی چنین است /
«آرمان پرناک»
از انتخاب ها خسته ام /
باز کن مشتت را آسمان! /
نشان بده /
هنوز /
پرنده ای هست...
«آرمان پرناک»
روزهایم مرا ویران می کنند. در عمرم آب می شوم تا پیمانه را پر کنم.
_شاهرخ مسکوب/از کتابِ روزها در راه
می کَنَد
پُر می کُند
می کَنَد
پُر می کُند
در قلبم انگار کسی
قبر می کَنَد و پُر می کُند
کسی دارد مرگ را زندگی می کند
«آرمان پرناک»
با زندگی کنار آمده ام
زندگی با من نه
ما زیرِ سقفِ هیچ
به مرگِ هم
چشم دوخته ایم...
«آرمان پرناک»
-مادر!
چرا واژه ها باید
پشت میله های دفترم باشند؟
اصلاً سواد نخواستم ...
.
-پسرم!
سوال نکن!
پدرت منتظر است چیزی بنویسی
بنویس:
بابا نان !
بابا آب !
بابا کِی آزاد می شوی؟
«آرمان پرناک»