متن عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقی
بلاهت
داسی هولناک وُ گُنگ
کابوسی شد که،
به کمین گل رفت ...
و سَر زد
در صبحی تازه دمیده
غنچه ای نو شکفته را!!!
آه...
به کدامین گناه؟!
مگر عاشقی
در اندرونی ی سیاهت
جُرم بود؟!
در تاریکخانه ی ذهنی پلید
--کارتُنک بسته از جهل!
گلبوته ای معصوم
وجودش...
میدانم، در مسیر بی انتهای تقدیر روزی می آید که کم روی صندلی چوبی ام در تراس نشسته ام و صدای قطرات باران را زندگی می کنم و تو از پشت پنجره با لیوان چای، لبخندت را به من می بخشی...
می دانم که آن روز می آید...
آدمیزاد یک...
در حال بارگذاری...