متن عشق تو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق تو
پروانه شدی جانا در حد جنون امشب
با عشوه ی هر واژه از غصه برون امشب
در دشت شقایق ها رقصان تو چرا هستی
چون شمع بسوزی و عشق تو فزون امشب
باد صبا
روی شانه ی باور
عمری گذشت و یاد تو در سر نهاده ایم
در جان خسته عشق تو دلبر نهاده ایم
گفتی به غمزه ای غم دل می بری ولی
در کنج سینه غصه ی دیگر نهاده ایم
گاهی بهانه کرده تو را در خیال خود
گاهی به روی شانه...
هنرم عشق تو بود و ز نبودت حالا
مدتی هست که من بی خودم و بی هنرم
حضرت عشق کجایی که ببینی اکنون
در پی عشق و خودم در وطنم دربدرم
ارس آرامی
به کف بینی اعتقاد ندارم
مگر می شود تقدیر را در کف دستت نوشته باشند ؟
اما نه صبر کن گمان می کنم تقدیرم را جایی میان انگشت های دست تو باشد
و خانه ام ،جایی شبیه آغوش تو
و اینکه تا کی زنده ام ،حتما تا وقتی عشق تو...
وقتی می گویی چه خبر
دلم می لرزد ،می خواهم بگویم اتفاق تازه اینست که من امروز هم عاشق تو هستم
مگر می شود عشق توً اتفاق تازه هر لحظه ام نباشد
سولماز رضایی
اگر عشق تو را باور نمی کردم چه می کردم
آه و ناله از جفای تو نمى کردم چه مى کردم
آنقدر خسته شدم از این ترحم های بى مورد
تن ام را از غم تو پٓر نمى کردم چه مى کردم
قرار و خاطرم را بى مهابا واژگون کردی...
چو عشقت همچو گل ! بر قلبم اهدا میشود
با محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشود
تو در این کاخ مقدس پادشاهی میکنی
اوج قدرت ببین ! تا عرش اعلا میشود
چشم عالم در پی ، تفسیر عشقت کور شد
در دیار عاشقان عشق تو معنا میشود
میشوم...
چو مهرت همچو گل ! بر قلبم اهدا میشود
با محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشود
عشقم ! تو در این کاخ پادشاهی میکنی
اوج پروازش ببین ! تا عرش اعلا میشود
چشم حسودان در پی ، تفسیر عشقت کور شد
نازنین ! در دیار عاشقان عشق تو...
چو مهر تو گلم ! بر قلبم اهدا میشود
از محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشود
تو دراین کاخ مقدس پادشاهی میکنی
اوج قدرت را ببین ! تاعرش اعلا میشود
چشم هر انجمن از ، تفسیر عشقت کور شد
نازنینا ! در دیار عاشقان ، عشق تو معنا...
عصیان
خدای عشق را خوانم که عصیانی نمی بینم
دیگر هرگز بدرخشکیده چشمانی نمی بینم
شوم سیاره دور تو بچرخم تا ابد یکسر
دراین عالم بجز ذات تو جانانی نمی بینم
به صحرای وجودم لاله روئیده زعشق تو
درون سینه ام حتی بیابانی نمی بینم
سحرگاهان نوای عشق ومستی را...
مرغ شیدا
سربه سودای تو دارم بین که تنها میروم
عشق تو آتش به جانم بی محابا میروم
برق چشمانت مرا سوزانده و خاکسترم
رفته ام بر باد اینک تا ثریا میروم
باده لبهای تو مست وخرابم میکند
این شراب کهنه را لاجرعه بالا میروم
زلف مشکین تو شد جانا...
با هر که دلم ز عشق تو راز کند
اول سخن از هجر تو آغاز کند
از ناز دو چشم خود چنان باز کنی
که آن دم زده لب به خنده ای باز کند
غرق خیال
در خیال تو شبی را غرق تماشا شدم
باز آنجا همه تن شعله شدم درد شدم
به فضا نعره زدم داد زدم تا دم صبح
به نوا گریه شدم شاد شدم بیدل و بیجا شدم
شدی در جان من و لیک نبودی به کنارم
در غم عشق تو...