متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
همینطور تا کتابهای معرفت را
عاشقانه ورق زدم
غروب لبت را بر واژه «عشق»
دیدم
در طلوع کتاب شاعری دیگر
فهمیدم
رفتنت بسیار نزدیک است.
او از جهانی دیگر آمده بود،
آمده بود تا نشانم بدهد
چگونه میشود از صمیم قلب لبخند زد،
چگونه میشود مهربانی را لمس کرد و
از فرسنگ ها فاصله در آغوش گرفت؛
آمده بود تا من ببینم چگونه میشود
عشق را هنوز هم در این روزگار احساس کرد.
پریا دلشب
همیشه زخم کاری ازکسی خورده میشه
که میمیری توواسش علت زندگیته
وقتی که دنیای تو با یه نفر پرمیشه
ندیدنش تورو به سمت خطر هل میده
تصمیم بگیره واسه همیشه ترکت کنه
میمیره قلب عاشق لحظه مرگ توه ...
تو باز خواهی گشت
مهربان تر از همیشه
در شبی از تاریخ که
این عشق دیگر نبضی نخواهد داشت
پریا دلشب
سردرگمی سوال قشنگی است بعد تو
تا مرگ احتمال قشنگی است بعد تو
قبول می کنم بهار عوض نمی کند مرا
اجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرا
اشکم به نردبان توسل نمی رسد
آهنگ قلب من به تعادل نمی رسد
افتاده آتشی به تمام وجود من
هی ذره ذره...
برای پرواز با عشق پر می خواهم
اندیشه ای از مرز فراتر می خواهم
به دنبال دل گمشده ی خود هستم
برای پریدن از بال کبوتر می خواهم
درختان جوان راه مرا سد نکنند
برگ سبزی از فصل صنوبر می خواهم
آتش از سینه آن سرو جوان بردارید
شعله از...
ای عشق مگذار مرا غم ببرد
مگذار مرا این غم مبهم ببرد
زندگی آنچه که آرزوی من بود نبود
کاش سیلی همه را یکسره یکدم ببرد
آه که اگر سیب نبود عشق چه می کرد
سیب ها را بگذارید که آدم ببرد
سیرم از دنیا که ناکامم گذاشت
آمده مرگ...
زندگی پنجره ای باز،به دنیایِ وجود
تا که این پنجره باز است،جهانی با ماست
فرصتِ بازیِ این پنجره را دریابیم!
در نبندیم به نور-
در نبندیم به آرامشِ پُر مهرِ نسیم...
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
و بگوییم به دوست؛
عشق یعنی بودن
𖣘•❦︎ - ببخشید مزاحم شدم!
میشه لطفا با خانومِ...
زود تلفنو گذاشت: اشتباه گرفتین!
نفس نفس میزد... دستشو روی
قلبش گذاشت! حالا از کجا باید
می فهمید که این ضربان تندِ
قلب، از تنفره یا دلتنگی؟!
تلفن باز زنگ خورد...
خیره شد به شماره ی روی
خط افتاده و لب...
بازیگرِ فیلم شبیهِ اون بود!
بازیگر که نه... بیشتر سیاهی لشکر...
تو قسمتای اول که مُرد من یهو
جلو همه زار زار گریه کردم!
از اون روز همه جا پیچید من
خیلی زیادی حساسم! این اشتباه
بود! من فقط خیلی زیادی عاشقم!
داستان کوچولو 🍊
ریحانه غلامی banafffsh 💜
غمگین در گوشه ای نشسته بودو در تنهایی هایش غرق می شد،غبار غمها در آغوشش کشیده بودند و دست های ناراحتی نوازشش می کردند.ناراحتی آنقدر خسته اش کرده بود که کم کم داشت از پا در می آمد.کنارش رفتم و با دستانم غبار غم را از رویش تکاندم و با...
بیابانی بی آب و بی انتها ، پشت سرم را که نگاه میکردم جز رد پا چیز دیگری نمی دیدم، آری؛ تشنه بودم اما بیش از آنکه تشنه ی آب بوده باشم تشنه ی دیدار تو بودم با خود می گفتم سراب تو بودی ، تشنگی تو بودی ،مقصد هم...
عشق [چهار] کلمه س😍💖
ر. ف. ی. ق. 👭💗🍃